واقعه غدير و پاسخ به شبهات
على اصغر رضوانى
- ۱ -
________________________________________
پيشگفتار
درست است كه اكنون سالها از واقعه غدير گذشته و تاريخ، سير خويش را كرده است، امّا اين حقيقت از چند نظر براى هر مسلمان، در هر روز، مطرح است. از جمله از نظر عقيده دينى، چه حقيقت غدير براى هر مسلمانى كه به پيامبر(ص) ايمان آورده است و مىخواهد از گفتهها و دستورهاى او پيروى كند و سنّت پيامبر را عملى سازد و هيچ يك از خواستهها و ارشادات او را ترك نكند، تا دامنه رستاخيز مطرح است و جزء حقيقتى است كه همواره با خورشيد طلوع مىكند و در متن لحظهها تكرار مىشود. از نظر عملى و اجتماعى و پيدا كردن خطّ مشى سياسى - دينى در راه مبارزات انسانى و ضدّ استعمارى نيز چنين است. چرا؟
چون از نظر اجتماعات انسانى و اسلامى، اگر مفهوم غدير، جدّيّت خويش را در اذهان و افكار باز يابد، به بازسازى موفّق خواهد گشت، و از اين رهگذر مىتوان جوامع اسلامى را به يك وحدت جوهرى رهنمون ساخت.
از اين رو بايد جامعه اسلامى با زنده كردن خاطرات اين روز عظيم و تفهيم محتواى آن به فرزندان سرزمينهاى اسلامى و نشر تعاليم نهفته در آن و حساسيت دادن نسبت به آن، يكى از بزرگترين آرمانهاى انسانى اسلام را احيا كند.
آرى، پوشاندن يا پوشيده ماندن «غدير» پوشيدن يا پوشيده ماندن يكى از روشنترين روزهاى انسان است، و به ديگر سخن، ردّ كردن عظيمترين فرياد، بلكه فرياد نهايى و ابدى وحى است.
تبلور جوهرنمايى در جامعه اسلامى غدير است، و پايان فريادهاى وحى خدايى غدير و چون پيامبر ما خاتم پيامبران است بايد گفت: آخرين حكم آسمان، حكم روز غدير است. يعنى ارشاد ابديت در مسير حيات انسانى امامت علىبنابىطالب(ع) است...
و امّا سبب تأليف اين كتاب...
اسلامىترين كتاب -پس از قرآن كريم و كتب روائى- كتابى است كه مسلمين را مستقيماً با پيامبر اكرم(ص) روبهرو سازد و در جريان مستقيم خواستههاى او قرار دهد و به پاى سخنان و دستورات او بنشاند، تا گوش فرا داده و عمل كنند.
اسلامىترين كتاب كتابى است كه نگذارد مسلمانان به جريانات پس از درگذشت پيامبر(ص) دچار شوند و قطعات ابرهاى سياه چون شب ظلمانى ميان آنان و رفتار كردن بر طبق دستورات پيامبر(ص) حايل گردد، و سخن او را به گوششان سنگين كند تا جايى كه نشنوند كه چه مىگويد. اسلامىترين كتاب آن است كه چون آن مرد قوىّالصوتِ صحابه -ربيعة بن اميّة بن خَلف-، كه در خطبه حجة الوداع پيامبر(ص)، سخنان پيامبر را تكرار مىكرد تا به گوش همه مسلمين برسد، سخنان آخرين و سفارشهاى نهايى پيشواى امّت را به گوش همگان برساند و تا سواحل تاريخ و درون زمانها گسترش دهد... اين تأليف ناچيز در همين راستا است.
در اين اثر براى خنثى كردن توطئهها و پاسخگويى به شبهات دشمنان، در حدّ توان كوشيده شده است تا با بهرهگيرى از منابع شيعه و سنّى، به برخى از اتهامات مطرح شده پاسخ بگوييم و پرده از توطئههاى شوم آنان برداريم.
اميد است اين حركت براى طالبان حق و حقيقت سودمند بوده، گامى هر چند كوچك در افشاى توطئه دشمنان تشيّع باشد.
از همه خوانندگان، به خصوص علما و انديشمندان مىخواهم تا كاستىها را بر من ببخشايند و عيوب اين نوشتار را متذكر شوند.
در پايان كليه كسانى كه مرا در راه آمادهسازى اين كتاب يارى دادند، قدردانى مىكنم و پاداش همه را از خداوند متعال مسألت دارم.
على اصغر رضوانى
واقعه غدير و پاسخ به شبهات
على اصغر رضوانى
- ۲ -
________________________________________
غدير و وحدت اسلامى
به نظر برخى، در عصر ما بحث از غدير و امامت حضرت علي(ع) - كه زمان بسيارى از آن گذشته است - بى فايده بلكه زيان آفرين است، زيرا اين بحثها مربوط به قضيهاى است تاريخى، كه قرنها از وقوعش گذشته است. بحث از اين كه خليفه و جانشين بعد از پيامبر(ص) چه كسى بوده و هست؟ على بن ابى طالب(ع)يا ابوبكر؟ در اين زمان خالى از فايده است و حتى چه بسا اين مباحث در اين زمان، جز ايجاد فتنه و نزاع و برانگيختن كينهها، اثر ديگر ندارد؛ به عبارت ديگر در اين عصر كه احتياج مبرم به وحدت و تقريب بين مذاهب است، چرا اين گونه مباحث كه اختلافزا است مطرح مىگردد؟... .
ما به لطف خداوند متعال در صدديم آثار و فوايد بحثِ امامت را در اين عصر طىّ مطالبى بيان كنيم.
آثار و فوايد بحثِ امامت
1 - حقيقت وحدت
از آن جا كه اشكال كننده، به واژه «وحدت» اهميت فراوانى مىدهد، جا دارد ابتدا به مفهوم حقيقى آن بپردازيم:
دو اصطلاح و عنوان مهمّ است كه بايد در كنار هم مورد توجه خاص قرار گيرد و هيچ كدام را نبايد فداى ديگرى كرد: يكى حفظ وحدت و يك پارچگى امّت اسلامى و ديگرى حفظ اصل اسلام.
شك نيست كه همه مسلمانان وظيفه دارند اين دين حنيف را حفظ كرده و در گسترش آن بكوشند و از اين رو همگان در اين راه مسئوليت سنگينى دارند، همچنين از آن جا كه مسلمانان دشمنان مشتركى دارند كه در صددند اصل اسلام و مسلمانان را نابود كنند، بايد متحد شده و در حفظ كيان اسلام و مسلمانان بكوشند. ولى اين بدان معنا نيست كه از وظيفه ديگر شانه خالى كرده و از بيان حقايق مسلّم اسلامى سرباز زنند. هرگز نبايد مسئله وحدت يا اتحاد را اصل و هدف قرار داده و حقايق شريعت را فرع و فداى آن نماييم. بلكه بر عكس، اگر اسلام بر وحدت يا اتحاد بين مسلمانان تاكيد دارد، براى صيانت و نگهدارى از دين است، حال چگونه ممكن است مسئله «وحدت» براى كسى بسيار مهم جلوه كند؛ به طورى كه دست از برخى مسلّمات دين و مذهب بردارد و يا آن كه در صدد توجيهات بى مورد آنها برآيد.
تاريخ و سيره پيامبر(ص) بهترين شاهد و مؤيّد اين مطلب است: پيامبر اكرم(ص) با آن كه مىداند بنىاميّه با علي(ع) و بنىهاشم مخالف است و هرگز عدهاى زير سلطه و ولايت امام علي(ع) نمىروند و امامت او را هرگز نمىپذيرند، اما اين مسئله باعث نشد كه از بيان حقّ و حقيقت صرف نظر كرده و ولايت و امامت علي(ع) را بيان نكند، بلكه در طول 23 سال بعثت خود در هر جا و هر نحو كه ممكن بود و موقعيت داشت، ولايت و امامت علي(ع) را به مردم گوشزد كرد، با اين كه به طور قطع مىدانست از هنگام وفاتش در اين موضوع اختلاف خواهند كرد، بلكه اين اختلاف باقى مانده تا روز ظهور امام زمان(ع) ادامه پيدا خواهد كرد، با اين همه حقّ را بيان كرد. چرا پيامبر(ص) با اين كه مىداند تا روز قيامت به سر مسئله امامت علي(ع) اختلاف مىشود، اين گونه بر ولايت علي(ع) تأكيد مىورزد، كه حتّى در روز غدير براى جلوگيرى از شك و شبهه دست آن حضرت را بالا مىبرد، تا همه ببينند كه پيامبر(ص) چه تأكيدى بر ولايت او داشتهاست.
از اين جا به خوبى روشن مىشود كه بيان حقّ و حقيقت اصل است و در هيچ موقعيّتى نبايد از آن صرف نظر كرد؛ حتّى در صورتى كه مىدانيم با بيان آن ميان مسلمين دو صف ايجاد شده و دو دستگى ايجاد خواهد شد. ولى اين بدان معنا نيست كه مسلمانان به جان يكديگر افتاده و هم ديگر را نابود كنند، بلكه با بيان مدّعاى خود، يكديگر را تحمل كرده و به پيروى از گفتار نيكو دعوت نمايند، ولى در عين حال از دشمن مشترك نيز غافل نباشند. قيام امام حسين(ع) نيز دليل و شاهد خوبى بر مدعاى ماست، زيرا حضرت(ع) با آن كه مىدانست با قيامش بين دو دسته از مسلمانان نزاع خواهد شد، در عين حال هرگز به جهت اتحاد بين مسلمانان از اصل مهم امر به معروف و نهى از منكر غافل نشد.
سيره و روش امام علي(ع) نيز گوياى اين مطلب است، زيرا به نظر برخى حضرت مىتوانست با دادن امتياز بى جا به طلحه و زبير و معاويه، جلوى جنگ جمل و صفين را بگيرد و با اين كار از ايجاد اختلاف بين مسلمانان جلوگيرى كند تا هزاران نفر در اين قضيه كشته نشوند، ولى آن حضرت به جهت حفظ اصول اسلام و حقّ و حقيقت و شريعت اسلامى هرگز حاضر نشد از آن حقايق چشم پوشى كند.
پس حقيقت مفهوم «وحدت» - و به عبارت صحيحتر «اتحاد» - آن است كه با حفظ عقايد قطعى و مسلم خود در مقابل دشمن مشترك موضع واحدى داشته و از او غافل نباشيم و اين بدان معنا نيست كه از بحث و گفتگوى علمى محض و خالى از تعصبات پرهيز كنيم، زيرا همه امور در حقيقت براى حفظ شريعت اسلامى است.
از اين رو است كه امام علي(ع) در بحبوبه جنگِ صفين، از وقت فضيلت نماز سؤال مىكند و بعد از آن كه از او سؤال مىشود كه اكنون در اوج نبرد چه وقت نماز است؟ در جواب مىفرمايد: مگر ما براى غير از برپايى نماز مىجنگيم؟ لذا نبايد هيچ گاه هدف، فداى وسيله گردد.
شيخ محمّد عاشور، معاون رئيس دانشگاه الازهر مصر و رئيس كميته گفت و گوى بين مذاهب اسلامى در بيان نظريهاى كاملاً منطقى و متين مىگويد: «مقصود از انديشه تقريب بين مذاهب اسلامى، يكى كردن همه مذاهب و روى گردانى از مذهبى و روى آوردن به مذهبى ديگر نيست، كه اين به بيراهه كشاندن انديشه تقريب است. تقريب بايد بر پايه بحث و پذيرش علمى باشد تا بتوان با اين اسلحه علمى به نبرد با خرافات رفت و بايد دانشمندان هر مذهبى در گفت و گوى علمى خود، دانش خود را مبادله كنند، تا در يك محيط آرام بدانند، بشناسند، بگويند و نتيجه بگيرند».
( بازخوانى انديشه تقريب، اسكندرى، ص 32)
نگاه اهل هر مذهب به نقاط مشترك، باعث همكارى درون گروهى براى زيستن در جامعه جهانى مىشود و نگاه به نقاط اختلاف، در يك بستر علمى و تحقيقاتى، باعث جدّيت و تلاش در بحث و پژوهش علمى براى رسيدن به حقيقت و تبيين آرا و نظرات ديگران مىگردد. نمىتوان در پوشش شعار «تمسك به ولايت اهل بيت:»، آثار و لوازم فقهى اقرار به «شهادتين» را نفى كرد، همان طور كه نمىتوان تحت عنوان «وحدت اسلامى» و با شعار براندازى تعصبات، از جهات اختلاف در اصول ايمانى و آثار و لوازم آن چشم پوشى نمود.
نفى تعصّب به معناى عدول از حقايق نيست، بلكه به معناى پايه ريزى مبانى اعتقادى بر موازين علمى و كارشناسانه است - چه در زمينه پژوهش و تحقيق، و چه در زمينه گفت و گو و بحث - تا در نتيجه اين نظام فكرى، سلوك اهل مذاهب با يكديگر بر پايه مدارا و عدم خشونت، شكل گيرد.
2 - وحدت بر محور امام بر حقّ
اسلام بر وحدت ميان مسلمانان تأكيد فراوانى دارد؛ قرآن كريم مىفرمايد:
«اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا»؛ «و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دلهاى شما الفت و مهربانى انداخت تا به لطف او برادران هم شديد.»( سوره آل عمران، آيه 103)
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»؛ «و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند و براى آنان عذابى سنگين است.»( همان، آيه 105)
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»؛ «در حقيقت مومنان با هم برادرند.»( سوره حجرات، آيه 10)
«إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْءٍ»؛ «كسانى كه دين را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند، تو هيچ گونه مسئول ايشان نيستى.»( سوره انعام، آيه 159)
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا»؛ «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.»( سوره آل عمران، آيه 103)
«وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ»؛ «و با هم نزاع مكنيد كه سُست شويد و مهابت شما از بين برود.»( انفال، آيه 46)
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ»؛ «و اين امت شما كه امتى يگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد.»( سوره انبياء، آيه 92)
با اين همه تأكيد فراوان كه قرآن بر مسئله وحدت اسلامى و اتّحاد دارد، لكن از اين نكته نبايد غافل بود كه وحدت، محور مىخواهد و به تعبير ديگر كانالى براى رسيدن به وحدت و اتحاد لازم است. تأكيد بر اصل وحدت، بدون آن كه محور و كانال آن مشخّص شود، كارى لغو و بيهودهاى است.
هرگز قرآن صامت به تنهايى نمىتواند محور وحدت باشد، زيرا به تعبير اميرالمؤمنين(ع): قرآن داراى وجوهى است كه مىتوان لفظ آن را بر هر يك از آن وجوه حمل كرد؛ از اين رو مىبينيم كه قرآن كريم، با آن كه از كتاب آسمانى به «امام» تعبير مىكند آن جا كه مىفرمايد: « وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِمامًا وَ رَحْمَةً»؛ «و پيش از وى [نيز] كتاب موسى راهبر و مايه رحمت بوده است.»( سوره هود، آيه 17) همچنين از صحف ابراهيم و موسى ياد كرده و مىفرمايد: «صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى»؛ «صحيفههاى ابراهيم و موسى.»( سوره اعلى، آيه 19) ولى در عين حال به آن اكتفا نكرده، ابراهيم(ع) را به عنوان امام ناطق معرفى مىكند و مىفرمايد: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ»؛ «و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم.« [ابراهيم] پرسيد: «از دودمانم [چطور]؟« فرمود: پيمان من به بيدادگران نمىرسد.»( سوره بقره، آيه 124)
از اين جا به خوبى استفاده مىشود كه امام صامت كه همان كتابهاى آسمانى است، كافى نيست، بلكه نياز به امام ناطقى است كه در موارد اختلاف، بيانگر حقّ و حقيقت باشد. و به تعبير ديگر او محور حقّ و وحدت اسلامى گردد.
از آيه اعتصام نيز اين نكته به خوبى روشن مىشود؛ زيرا مسلمانان را امر مىكند كه به ريسمان الهى چنگ زنند؛ يعنى آن كه شما را به طور قطع به خداوند مىرساند، كسى جز امام بر حقّ و معصوم نيست، زيرا همان گونه كه اشاره شد قرآن داراى ظاهر و باطن متعدّدى. ضابطه بسيار مهم در وحدت اسلامى اين است كه نتيجه آن بايد اتحاد و وحدت بر حقيقتى باشد كه پس از بحث و بررسى كارشناسانه خبرگان امر، كشف مىشود. مراد و نتيجه وحدت، دست برداشتن از حقايق نيست، بلكه وحدت در مسير حقيقت است. آيه اعتصام با تعيين معيار و ميزان وحدت در امت اسلامى از اين راز بسيار مهمّ پرده بر مىدارد كه اين وحدت در امّت محقّق نمىشود مگر با اعتصام و تمسك به «حبل اللَّه»؛ چنگ زدن به ريسمان الهى امّت را از تفرقه و فرو افتادن در وادى بدبختىها و فتنههاى تيره و تار نجات مىدهد.
نكته قابل توجه اين است كه از محور وحدت، به حبل تعبير شده است. روشن است كه اين ريسمان دو طرف دارد: يك سوى آن امت و سوى ديگرش خداوند متعال است؛ واسطهاى است بين زمين و آسمان؛ بشر و غيب. پس بايد اين قطب دايره وحدت و اتحاد، متّصل به عالم غيب و ملكوت باشد تا بتواند حلقه ارتباط عالم شهود با عالم غيب گردد. از همين جا مىتوان نتيجه گرفت كه كشتى وحدت بايد در بندر حقّ و حقيقت پهلو گيرد و لنگر بيندازد، نه در اسكله هوا و هوس؛ اتحاد بر حقّ و حقيقت مدّ نظر است، نه اتفاق بر هوا و هوس.
بنا بر اين، «حقيقت» واقعيتى است كه هيچ گونه ربطى به وفاق يا عدم وفاق امّت ندارد. و اين، وظيفه امّت است كه حقيقت را بيابد و به آن به صورت جمعى - چنگ بزند؛ يعنى پس از درك آن حقيقت، با تطبيق خود بر آن، متّحد گردد. پس «حقيقت»، مولود اتفاقِ امت نيست كه هر گاه بر چيزى متفق شد، همان حقّ باشد و هر گاه از چيزى روى گرداند، باطل گردد. همان گونه كه حضرت سيدالشهدا(ع)، شجاعانه اتحاد مسلمانان را بر هم زد و عليه يزيد قيام كرده و فرمود: «إنّما خرجت لطلب الاصلاح في أمّة جدّي أريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر.»؛ «من به جهت اصلاح در امّت جدّم قيام كردم و هدف من امر به معروف و نهى از منكر است.» ( بحارالانوار، ج 44، ص 329)اگر نفس اتفاق امّت، ملاك و معيار حق و حقيقت است، ديگر احتياج به اصلاح ندارد. اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر قوىترين برهان است كه حقّ، حقانيّت خود را از اجماع مردم كسب نمىكند، بلكه اين مردماند كه بايد خود را بر حق عرضه كنند، و خويش را با آن هماهنگ سازند. با مراجعه به رواياتى كه ذيل آيه «اعتصام» وارد شده نيز به اين نتيجه مىرسيم كه ريسمان خدا همان امامان معصوماند كه انسان را به طور قطع و يقين به خداوند متعال مىرسانند. ابن حجر هيتمى اين آيه را در رديف آياتى آورده كه در شأن اهل بيت: وارد شده است. هم چنين مىتوان حديث ثقلين را مفسّر آيه «اعتصام» دانست، زيرا در آن حديث، رسول خدا(ع) مؤمنان را امر مىكند كه به دو گوهر گران بها چنگ زنند، كه همان قرآن و عترت است، تا به حقّ و حقيقت رهنمون شده و از گمراهى رها شوند.( الصواعق المحرقة، ص 90)
ابو جعفر طبرى در تفسير آيه «اعتصام» مىگويد: مقصود از «اعتصام»، تمسك و چنگ زدن است، زيرا ريسمان، چيزى است كه انسان را به مقصد خواهد رساند. از طرف ديگر در برخى از متنهاى حديث ثقلين، تعبير «اعتصام» به كار رفته است. از باب نمونه ابن ابى شيبه، حديث ثقلين را چنين نقل مىكند كه پيامبر(ص) فرمود: «انّى تركت فيكم ما لن تضلّوا بعدى ان اعتصمتم به: كتاب اللَّه و عترتى.».( جامع البيان، ج 4، ص 21)
از اين جاست كه( المصنّف، ابن ابىشيبه) مفسران و محدثان، حديث ثقلين را در ذيل آيه شريفه «اعتصام» ذكر كردهاند.
حاكم حسكانى به سند خود از رسول خدا(ص) نقل مىكند: «كسى كه دوست دارد سوار بر كشتى نجات شده به ريسمان محكم چنگ زند و اعتصام به ريسمان الهى داشته باشد، بايد ولايت علىّ را پذيرفته و به فرزندان هدايتگر او اقتدا كند.( شواهد التنزيل، ج 1، ص 130)
نتيجه اين كه از آيه شريفه و رواياتى كه در تفسير آن آمده است به خوبى استفاده مىشود كه اهل بيت: محور وحدت ميان امّت اسلامىاند، و بحث از امامت و ولايت آنان در حقيقت، بحث از محور وحدتى است كه قرآن و روايات بر آن تأكيد فراوانى داشتهاند. همان گونه كه روايات ديگر نيز بر اين امر تأكيد دارند؛
حاكم نيشابورى به سند خود از ابن عباس نقل مىكند كه رسول خدا(ص) فرمود: «ستارگان، امان اهل زميناند از غرق شدن و اهل بيت من اماناند براى امّتم از اختلاف و هر گاه قبيلهاى از عرب با آنان مخالفت كنند، در ميان خودشان اختلاف افتاده و جزء حزب ابليس مىگردند. ( مستدرك حاكم، ج 2، ص 149)و نيز به سند خود از ابوذر نقل مىكند كه او در كنار كعبه ايستاد، دستها را به درِ كعبه گرفت، خطاب به مردم فرمود: اى مردم! هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد و هر كس نمىشناسد، من ابوذرم، از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: «مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است، هر كس سوار بر آن شود نجات يافته است و هر كس از آن سرپيچى كند غرق شود». آن گاه هر دو حديث را صحيح مىشمرد.( همان، ج 2، ص 343)
3 - بحث علمى زمينه ساز وحدت
بزرگترين اختلاف بين امّت اسلامى، مسئله امامت و رهبرى است. شهرستانى مىگويد: «بزرگترين خلاف بين امّت، اختلاف در مسئله امامت است، زيرا در هيچ مسئلهاى در اسلام مانند امامت اينقدر شمشير كشيده نشده است».( الملل و النحل، ج 1، ص 24) لذا هر مسلمانى وظيفه دارد كه در راه وحدت مسلمانان بكوشد ولى اين بدان معنا نيست كه دست از بحث علمىِ خالى از هر گونه تعصّب و عناد بر دارد، زيرا اين بحثها به طور قطع در وحدت صفوف مسلمان اثر دارد. هنگامى كه هر كدام از فرقههاى مسلمانان، پى به عقايد واقعى فرقه ديگر برده و بداند كه او نيز عقائدش مستند به عقل و قرآن و سنت است. كينه و دشمنى نسبت به يكديگر كمتر مىشود. بخش مهّم كينهها و دشمنىها به اين خاطر است كه مسلمانان از عقايد يكديگر بى خبرند و يا بدون دليل مىدانند. اگر شيعه را به جهت اعتقاد به بدا متهم به كفر مىكنند، تقيه را به نفاق نسبت مىدهند، به خاطر آن است كه از حقيقت اين اعتقاد و عمل ناآگاهاند، كه بخشى از آن به كوتاهى ما در عرضه نمودن عقايد خودمان باز مىگردد. مسئله امامت نيز از اين موضوع مستثنا نيست اگر اهل سنت اعتقاد شيعه اماميه را در مسئله امامت و شرايط آن غلوّ مىدانند، به جهت آن است كه ما به طور علمى و صحيح آن را معرفى نكردهايم، و هر جا كه خوب عمل كرديم تا حدود زيادى موفق بودهايم و زمينهساز وحدت مسلمانان شدهايم. اينك به نمونه هايى از اين قبيل اشاره مىكنيم:
الف - تمايل به حق
1 - شيخ محمود شلتوت، رئيس دانشگاه الأزهر مصر در عصر خود، بعد از مطالعه فراوان در فقه شيعه و مرجعيت اهل بيت: پى به اعتبار شيعه جعفرى برده و فتواى معروف خود را در جواز تعبّد به مذهب جعفرى صادر مىكند و مىفرمايد: «مذهب جعفرى، معروف به مذهب شيعه امامى اثناعشرى، مذهبى است كه تعبّد به آن شرعاً جايز است، همانند ساير مذاهب اهل سنت، لذا سزاوار است بر مسلمانان كه آن را شناخته و از تعصّبِ به ناحقّ نسبت به مذاهبى معيّن خلاصى يابند».( اسلامنا، رافعى، ص 59 ؛ مجله رسالة الاسلام، تاريخ 13 ربيع الاول 1378 هجرى، قاهره)
2 - شيخ أزهر، دكتر محمّد محمّد فحّام نيز در تقريظى كه بر فتواى شلتوت نوشت نظر او را تأييد كرده، فرمود: «من از شيخ محمود شلتوت و اخلاق، علم، گستردگى اطلاع، بهرهمندى از لغت عرب، تفسير قرآن و اصول فقه او در عجبم. او فتوا به جواز تعبد به مذهب شيعه اماميه را صادر كرده است. شك ندارم كه فتواى او اساس محكمى دارد، كه اعتقاد من نيز همان است».( في سبيل الوحدة الإسلامية، ص 64)
و نيز مىفرمايد: «خدا رحمت كند شيخ شلتوت را كه به اين معناى كريم التفات نمود و با آن فتواى صريح و شجاعانهاى كه صادر كرد خودش را جاودانه ساخت، او فتوا به جواز عمل به مذهب شيعه اماميه داد، از آن جهت كه مذهبى است فقهى و اسلامى، و اعتماد آن بر كتاب و سنت و دليل محكم است...».( همان)
3 - شيخ محمّد غزالى نيز مىگويد: «من معتقدم كه فتواى استاد اكبر؛ شيخ محمود شلتوت، راه طولانى را در تقريب بين مسلمان پيموده است... عمل او در حقيقت تكذيب خيالاتى است كه مستشرقين در سر مىپروراندند، آنان در اين خيال بودند كه كينهها و اختلافاتى كه بين مسلمانان است بالاخره روزى امت اسلامى را از هم پاشيده قبل از آن كه به وحدت برسند و تحت لواى واحد در آيند، آنان را نابود خواهد كرد. ولى اين فتوا در نظر من شروع راه و اولين كار است».( دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 257)
4 - عبدالرحمن نجار، مدير مساجد قاهره مىگويد: «ما نيز فتواى شيخ شلتوت را محترم شمرده و به آن فتوا مىدهيم و مردم را از انحصار در مذاهب چهار گانه بر حذر مىداريم. شيخ شلتوت، امامى است مجتهد، رأى او صحيح و عين حقّ است، چرا بايد در انديشه و فتاوايمان، اكتفا بر مذاهب معيّنى نماييم، در حالى كه همه آنان مجتهد بودند؟».( فى سبيل الوحدة الاسلامية، ص 66)
5 - استاد احمد بك، استاد شيخ شلتوت و ابوزهره مىگويد: «شيعه اماميه همگى مسلماناند و به خدا و رسول و قرآن و هر چه پيامبر(ص) آورده، ايمان دارند. در ميان آنان از قديم و جديد فقيهانى بزرگ و علمايى در هر علم و فنّ ديده مىشود. آنان تفكّرى عميق داشته و اطلاعاتى وسيع دارند. تأليفات آنان به صدها هزار مىرسد و من بر مقدار زيادى از آنها اطلاع پيدا نمودم».( تاريخ التشريع الاسلامى)
6 - شيخ محمّد ابوزهره نيز مىنويسد: «شكى نيست كه شيعه، فرقهاى است اسلامى،... هر چه مىگويند به خصوص قرآن يا احاديث منسوب به پيامبر(ص) تمسك مىكنند. آنان با همسايگان خود از سنّىها دوست بوده و از يكديگر نفرت ندارند».( تاريخ المذاهب الاسلاميّة، ص 39)
7 - استاد محمود سرطاوى، يكى از مفتيان اردن مىگويد: «من همان مطلبى را كه سلف صالحمان گفتهاند مىگويم و آن اين كه شيعه اماميه برادران دينى ما هستند، بر ما حق اخوّت و برادرى دارند و ما نيز بر آنان حقّ برادرى داريم».( مجله رسالة الثقلين، شماره 2، سال اوّل 1413 هجرى، ص 252)
8 - استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نيز مىگويد: «به عقيده من شيعه تنها مذهبى است كه آينه تمام نما و روشن اسلام است و هر كسى كه بخواهد بر اسلام نظر كند بايد از خلال عقائد و اعمال شيعه نظر نمايد. تاريخ بهترين شاهد است بر خدمات فراوانى كه شيعه در ميدانهاى دفاع از عقيده اسلامى داشته است».( فى سبيل الوحدة الاسلامية)
9 - دكتر حامد حنفى داود، استاد ادبيات عرب در دانشكده زبان قاهره مىگويد: «از اين جا مىتوانم براى خواننده متدبّر آشكار سازم كه تشيع آن گونه كه منحرفان و سفيانىها گمان مىكنند كه مذهبى است نقلى محض، يا قائم بر آثارى مملو از خرافات و اوهام و اسرائيليات، يا منسوب به عبد اللَّه بن سبأ و ديگر شخصيتهاى خيالى در تاريخ، نيست، بلكه تشيع در روش علمى جديد ما به عكس آن چيزى است كه آنان گمان مىكنند. تشيع اولين مذهب اسلامى است كه عنايت خاصى به منقول و معقول داشته است و در ميان مذاهب اسلامى توانسته است راهى را انتخاب كند كه داراى افق گستردهاى است. و اگر نبود امتيازى كه شيعه در جمع بين معقول و منقول پيدا كرده هرگز نمىتوانست به روح تجدّد در اجتهاد رسيده و خود را با شرايط زمان و مكان وفق دهد به حدّى كه با روح شريعت اسلامى منافات نداشته باشد».( نظرات فى الكتب الخالدة، ص 33)
او همچنين در تقريظى كه بر كتاب عبداللَّه بن سبأ زده مىگويد: «سيزده قرن است كه بر تاريخ اسلامى مىگذرد و ما شاهد صدور فتواهايى از جانب علما بر ضدّ شيعه هستيم، فتاوايى ممزوج با عواطف و هواهاى نفسانى. اين روش بد سبب شكاف عظيم بين فرقههاى اسلامى شده است. و از اين رهگذر نيز علم و علماى اسلامى از معارف بزرگان اين فرقه محروم گشتهاند، همان گونه كه از آراى نمونه و ثمرات ذوقهاى آنان محروم بودهاند. و در حقيقت خساراتى كه از اين رهگذر بر عالم علم و دانش رسيده، بيشتر است از خساراتى كه توسط اين خرافات به شيعه و تشيع وارد شده است، خرافاتى كه در حقيقت، ساحت شيعه از آن مبرّا است. و تو را بس، اين كه امام جعفر صادق (ت 148ه’.) پرچم دار فقه شيعى - استاد دو امام سنّى است: ابوحنيفه نعمان بن ثابت (ت 150ه’.) و ابىعبداللَّه مالك بن انس (ت 179ه’.) و در همين جهت است كه ابو حنيفه مىگويد: اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك مىشد. مقصود او همان دو سالى است كه از علم فراوان جعفر بن محمّد بهرهها برده بود. و مالك بن انس مىگويد: من كسى را فقيهتر از جعفر بن محمّد نديدم».( عبد اللَّه بن سبأ، ج 1، ص 13)
10 - دكتر عبد الرحمن كيالى يكى از شخصيتهاى حلب در نامه خود به علامه امينى؛ مىنويسد: «عالم اسلامى هميشه نياز شديد به مثل اين تحقيقات دارد... چرا بعد از وفات رسول اعظم، بين مسلمين اختلاف شد و در نتيجه بنى هاشم از حقّ خود محروم شدند؟ و نيز سزاوار است كه از عوامل انحطاط و انحلال مسلمانان سخن به ميان آيد، چه شد كه مسلمانان به اين وضع امروز مبتلا شدهاند؟ آيا ممكن است آن چه از دست مسلمانان رفته با رجوع به تاريخ اصيل و اعتماد بر آن، باز گرداند؟».( الغدير، ج 4، ص 4 و 5)
11 - استاد ابوالوفاء غنيمى تفتازانى، مدرّس فلسفه اسلامى در دانشگاه الأزهر مىگويد: «بسيارى از بحث كنندگان در شرق و غرب عالم، از قديم و جديد، دچار احكام نادرست زيادى بر ضدّ شيعه شدهاند كه با هيچ دليل يا شواهد نقلى سازگار نيست. مردم نيز اين احكام را دست به دست كرده و بدون آن كه از صحت و فساد آن سؤال كنند، شيعه را به آنها متهم مىنمايند. از جمله عواملى كه منجرّ به بىانصافى آنان نسبت به شيعه شد، جهلى است كه ناشى از بى اطلاعى آنان نسبت به مصادر شيعه است و در آن اتهامات تنها به كتابهاى دشمنان شيعه مراجعه نمودهاند».( مع رجال الفكر فى القاهرة، ص 40)
ب - اعتراف به حقّ
طرح مباحث علمى محض و عارى از تعصّب و جدال غير احسن و تاليف در آنها، نه تنها منجرّ به تمايل برخى از شخصيتهاى طراز اوّل اهل سنت در اعتراف به جواز تعبّد به مذهب جعفرى و قبول شيعه اماميه به عنوان مذهبى كه داراى اصول و فروع مستند به عقل و قرآن و حديث است، شد، بلكه باعث شد كه عدهاى ديگر از بزرگان اهل سنت مذهب خود را رها كرده، مذهب تشيع را در آغوش بگيرند. و اعتراف كنند كه حقّ يكى است و آن در هيچ مذهبى جز تشيع كه همان مذهب اهلبيت: است، نيست. اينك تعدادى از اين اشخاص را معرفى مىكنيم:
1 - علامه شيخ محمّد مرعى، امين انطاكى
او در قريه عنصو از توابع انطاكيه در سال 1314ه’ متولد شد. مذهب شافعى داشت. به همراه برادرش احمد براى فراگيرى علوم به مصر عزيمت نمود و بعد از طىّ مراحل مقدماتى از شخصيتهاى طراز اوّل ازهر؛ از قبيل: شيخ مصطفى مراغى، محمود ابوطه مهنى، شيخ رحيم و ديگران استفاده كرده و به درجات عالى از علم رسيد. هنگام بازگشت به وطن، بزرگان ازهر از آندو دعوت كردند كه در مصر باقى مانده و هر كدام تدريس در ازهر را به عهده گرفته و شاگردان را از علوم خود سيراب كنند، ولى نپذيرفته و به شهر خود باز گشتند. با گذشت زمانى نه چندان دور با مطالعه كتابها به حقانيّت شيعه پىبرده و هر دو برادر داخل در مذهب تشيع مىشوند.
شيخ محمّد در كتاب خود «لماذا اخترت مذهب الشيعة» مىگويد: «به طور قطع خداوند مرا هدايت كرد. و برايم تمسك به مذهب حقّ مقدّر فرمود؛ يعنى مذهب اهلبيت:، مذهب نوه رسول خدا(ص) امام جعفر بن محمّد صادق...
او در عوامل و اسبابى كه منجرّ به تمسك به مذهب اهل بيت: شد مىگويد:
اولاً: مشاهده كردم كه عمل به مذهب شيعه مجزى است و ذمه مكلف را به طور قطع برى مىكند. بسيارى از علماى اهل سنت - از گذشته و حال - نيز به صحّت آن فتوا دادهاند...
ثانياً: با دلايل قوى، برهانهاى قطعآور و حجتهاى واضح، كه مثل خورشيد درخشان در وسط روز است، ثابت شد حقانيت مذهب اهلبيت: و اين كه آن مذهب همان مذهبى است كه شيعه آن را از اهلبيت: اخذ كرده و اهل بيت نيز از رسول خدا و او از جبرائيل و او از خداوند جليل اخذ كرده است...
ثالثاً: وحى در خانه آنان نازل شد و اهل خانه از ديگران بهتر مىدانند كه در خانه چيست. لذا بر عاقل مدبّر است كه دليلهايى كه از اهل بيت: رسيده رها نكرده، و نظر بيگانگان را دنبال نكنند.
رابعاً: آيات فراوانى در قرآن كريم وارد شده كه دعوت به ولايت و مرجعيت دينى آنان نموده است.
خامساً: روايات فراوانى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه ما را به تعبد به مذهب اهلبيت: دعوت مىكند، كه بسيارى از آنها را در كتاب الشيعة و حججهم فى التشيع آوردهام.
2 - علامه شيخ احمد امين انطاكى
او برادر شيخ محمّد امين است كه بعد از مطالعه كتاب المراجعات سيد شرفالدين عاملى و تدبّر و تفكر در مطالب آن، از مذهب خود عدول كرده، مذهب تشيع را انتخاب نموده است. او نيز در مقدمه كتابش فى طريقى إلى التشيع مىگويد: «سبب تشيع من گفتارى است از پيامبر اكرم كه تمام مذاهب اسلامى بر آن اتفاق نظر دارند. پيامبر(ص) فرمود: «مثل اهل بيت من همانند كشتى نوح است، هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كسى از آن سرپيچى كرد غرق شد». ملاحظه كردم كه اگر از اهلبيت: پيروى كرده و احكام دينم را از آنان اخذ كنم بدون شك نجات يافتهام. اگر آنان را رها كرده و احكام دين خود را از غير آنان اخذ نمايم، از گمراهان خواهم بود...».
و نيز مىفرمايد: «با تمسك به مذهب جعفرى، ضمير و درونم آرامش يافت. مذهبى كه در حقيقت مذهب آل بيت نبوت: است، كه درود و سلام خدا تا روز قيامت بر آنان باد. به عقيدهام از عذاب خداوند متعال با پذيرفتن ولايت آل رسول:، نجات يافتهام، زيرا نجات جز با ولايت آنان نيست...».
3 - دكتر محمّد تيجانى سماوى
او در تونس متولد شد. و بعد از گذر از ايام طفوليّت، به كشورهاى عربى مسافرت نمود، تا بتواند از شخصيتهاى مختلف علمى بهرهمند شود. در مصر، علماى الازهر از او درخواست كردند كه در آنجا بماند و طلاب الأزهر را از علم فراوان خود بهرهمند سازد، ولى قبول نكرد و در عوض سفرى كه به عراق داشت، با مباحثات فراوان با علماى شيعه اماميه، مذهب تشيع را انتخاب نمود و الآن در دنيا از مروّجين تشيع شناخته مىشود. و كتابهايى را نيز در دفاع از اين مذهب تأليف نموده است.
او در بخشى از كتابش مىگويد: «شيعه ثابت قدم بوده و صبر كرده و به حقّ تمسك كرده است... و من از هر عالمى تقاضا دارم كه با علماى شيعه مجالست كرده و با آنان بحث نمايد، كه به طور قطع از نزد آنان بيرون نمىآيد جز آن كه به مذهب آنان كه همان تشيع است، بصيرت خواهد يافت... آرى من جايگزينى براى مذهب سابق خود يافتم و سپاس خداوندى را كه مرا بر اين امر هدايت نمود و اگر هدايت و عنايت او نبود، هرگز بر اين امر هدايت نمىيافتم.
ستايش و سپاس خدايى را سزاست كه مرا بر فرقه ناجيه راهنمايى كرد؛ فرقهاى كه مدتّها با زحمت فراوان در پى آن بودم. هيچ شك ندارم هر كس به ولاى على و اهل بيتش تمسك كند به ريسمان محكمى چنگ زده كه گسستنى نيست. روايات پيامبر(ص) در اين مورد بسيار است، رواياتى كه مورد اجماع مسلمين است. عقل نيز به تنهايى بهترين راهنما براى طالب حق است... آرى، به حمد خدا، جايگزين را يافتم، و در اعتقاد به اميرالمؤمنين و سيد الوصيين امام على بن ابىطالب(ع)، به رسولخدا(ص) اقتدا كردم، و نيز در اعتقاد به دو سيّد جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از اين امّت، امام ابو محمّد حسن زكّى و امام ابو عبداللَّه حسين، و پاره تن مصطفى خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و كسى كه خداوند عزيز به غضب او غضبناك مىشود، بهترين زنان، فاطمه زهرا.
به جاى امام مالك، با استاد تمام امامان، امام جعفر صادق(ع) و نه نفر از امامان معصوم از ذريه حسين و امامان معصوم را برگزيدم...».
او بعد از ذكر حديث «باب مدينة العلم» مىگويد: «چرا در امور دين و دنياى خود از علي(ع) تقليد نمىكنيد، اگر معتقديد كه او باب مدينه علم پيامبر(ص) است؟ چرا باب علم پيامبر(ص) را عمداً ترك كرده و به تقليد از ابوحنيفه و مالك و شافعى و احمد بن حنبل و ابن تيميه پرداختهايد، كسانى كه هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمىرسند؟
آن گاه خطاب به اهل سنت نموده مىگويد: «اى اهل و عشيره من! شما را به بحث و كوشش از حقّ و رها كردن تعصّب دعوت مىكنم، ما قربانيان بنىاميه و بنىعباسيم، ما قربانيان تاريخ سياهيم. قربانىهاى جمود و تحجر فكرى هستيم كه گذشتگان براى ما به ارث گذاشتهاند.
او كتابهايى در دفاع از تشيع نوشته كه برخى از آنها عبارتند از: ثم اهتديت، لأكون مع الصادقين، فاسألوا أهل الذكر، الشيعة هم أهل السنة، اتقوا اللَّه.
4 - نويسنده معاصر، صائب عبدالحميد
او شخصيتى عراقى است كه با سفر به ايران و تحقيقات فراوان، با عنايات خداوند مذهب اهل سنت را رها و تشيع را انتخاب نموده است. او در بخشى از كتاب خود مىنويسد: «من اعتراف مىكنم بر نفس خود كه اگر رحمت پروردگار و توفيقات او مرا شامل نمىشد، به طور حتم نفس معاندم مرا به زمين مىزد. اين امر نزديك بود و حتّى يك بار نيز اتفاق افتاد. ولى خداوند مرا كمك نمود. با اطمينان خاطر به هوش آمدم در حالى كه خود را در وسط كشتى نجات مىيافتم، مشغول به آشاميدن آب گوارا شدم و الآن با تو از سايههاى بهارى آن گلها سخن مىگويم.
بعد از اطلاع دوستانم از اين وضع همگى مرا رها نموده به من جفا كردند. يكى از آنان كه از همه داناتر بود به من گفت: آيا مىدانى كه چه كردى؟ گفتم: آرى، تمسك كردم به مذهب امام جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زين العابدين، فرزند سيّد جوانان بهشت، فرزند سيد وصيين و سيده زنان عالميان و فرزند سيد مرسلين. او گفت: چرا اين گونه ما را رها كردى، و مىدانى كه مردم در حقّ ما حرفها مىزنند؟ گفتم: من آنچه رسولخدا(ص) فرموده مىگويم. گفت چه مىگويى: گفتم: سخن رسولخدا(ص) را مىگويم كه فرمود: «من در ميان شما چيزهايى قرار مىدهم كه با تمسك به آنها بعد از من گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم». و گفتار پيامبر(ص) در حق اهلبيتش كه فرمود: «اهل بيتم كشتىهاى نجات اند، كه هر كس بر آنها سوار شود، نجات يابد».
صائب عبدالحميد كتابهايى را نيز در دفاع از اهل بيت: و تشيع نوشته كه برخى از آنها عبارتند از: منهج فى الانتماء المذهبى وابن تيميه، حياته، عقائده و تاريخ الاسلام الثقافى و السياسى.
5 - استاد صالح الوردانى
او نيز از جمله كسانى است كه با مطالعات فراوان پى به حقانيت تشيع برده، و مذهب اهل سنت را رها كرده تشيع را انتخاب مىكند. او از جمله كسانى است كه بدون خوف و ترس از كسى، به طور علنى اعتراف به تشيع نموده و مردم را نيز در مصر به آن مذهب دعوت مىنمايد.
در بخشى از كتاب خود الخدعة، رحلتى من السنة الى الشيعة مىنويسد: «در مدتى كه سنّى بودم، مردم را به عقل گرايى دعوت كرده و شعار عقل را سر دادم، ولى در ميان قوم خود جايگاهى نيافتم و از هر طرفى تهمتها و شايعات عليه خود شنيدم... و من به خوبى مىدانستم كه كوتاه آمدن از عقل يعنى ذوب شدن در پيشينيان و در نتيجه انسان بدون هيچ شخصيتى خواهد بود كه واقع را بر او روشن كند... من هرگز چيزى را بدون تحقيق و دقت نظر نمىگويم... عقلگرايى من عامل اساسى در تمايلم به سوى تشيع و خطّ اهلبيت: و اختيار مذهب آنان بود...».( صالح الوردانى، الخدعة، العقل المسلم بين أغلال السلف وأوهام الخلف)
6 - استاد معتصم سيد احمد سودانى
او با مطالعات فراوان در تاريخ و حديث، به حقانيت مذهب اهلبيت: پى برده و با رها كردن مذهب خود، تشيع را انتخاب مىكند. او در توصيف و وجه نام گذارى كتابش، بنور فاطمة اهتديت مىگويد: «هر انسانى در اندرون خود نورى رإ احساس مىكند كه راهنماى به حق است، ولى هواهاى نفسانى و پيروى از گمان بر آن نور پرده مىاندازد، لذا انسان نيازمند تذكّر و بيدارى است و فاطمه(س) اصل آن نور است. من آن نور را دائماً در وجود خود احساس مىكنم...».( المتحّولون، ج 1، ص 123)
او نيز درباره نظريه عدالت صحابه مىگويد: «عدالت صحابه نظريهاى است كه اهل سنت در مقابل عصمت اهل بيت: جعل نمودند، و چقدر بين اين دو فرق است. عصمت اهل بيت: حقيقتى است قرآنى و پيامبر(ص) نيز بر آن تأكيد دارد و در واقع نيز تحقّق پيدا كرده است. امّا نظريه عدالت صحابه، مخالف قرآن كريم است. همان گونه كه پيامبر(ص) نيز تصريح بر خلاف آن نموده است، بلكه خود صحابه به بدعت هايى كه در زمان پيامبر(ص) و نيز بعد از آن ايجاد كردند، اقرار نمودند».( همان، ج 3، ص 126)
و نيز مىفرمايد: «من در وجود خود چيزى مىيابم و احساس مىكنم، كه نمىتوانم توصيفش كنم. ولى نهايت تعبيرى كه مىتوانم از آن داشته باشم اين كه: هر روز احساس مىكنم كه به جهت تمسّك به ولاى اهلبيت: در خود قرب بيشترى به خداوند متعال پيدا كردهام، و هر چه در كلمات آنان بيشتر تدبر مىكنم معرفت و يقينم به دين بيشتر مىشود. معتقدم اگر تشيع نبود، از اسلام خبرى نبود. و هر گاه در صدد تطبيق و پياده كردن تعليمات اهلبيت: در خود بر مىآيم، لذت ايمان و لطافت يقين را در خود احساس مىكنم. و هنگامى كه دعاهاى مباركى را كه از طريق اهل بيت: رسيده و در هيچ مذهبى يافت نمىشود، قرائت مىكنم، شيرينى مناجات پروردگار را مىچشم...».( همان، ج 3، ص 127)
7 - وكيل مشهور مصرى، دمرداش عقالى
او از شخصيتهاى مشهور و بارز مصرى است كه در شغل وكالت مدتهاست فعاليّت مىكند. هنگام تحقيق در يك مسئله فقهى و مقايسه آرا در آن مسئله، فقه و استنباطهاى شيعه اماميه را از ديگر مذاهب فقهى قوىتر مىيابد و همين مسئله بارقههاى تشيع را در دلش روشن مىگرداند، تا اين كه حادثهاى عجيب سرنوشت او را به كلّى عوض كرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشيع مىنمايد و آن، اين بود كه: وقتى گروهى از حجّاج ايرانى همراه با حدود بيش از بيست كارتن كتاب اعتقادى وارد عربستان مىشوند. تمام كتابها از طرف حكومت مصادره مىشود. سفير ايران در زمان شاه، موضوع را با ملك فيصل در ميان مىگذارد. او نيز به وزارت كشور عربستان مىنويسد تا به موضوع رسيدگى كنند. وزير كشور دستور مىدهد كه تمام كتابها را بررسى كرده، اگر مشكلى ندارد آن را به صاحبش برگردانند. در آن زمان «دمرداش عقالى» در حجاز به سر مىبرد، از او خواستند كه اين كتابها را بررسى كند و در نهايت رأى و نظر قانونى خود را بدهد. او با مطالعه اين كتابها به حقانيّت تشيع پى مىبرد و از همان موقع قدم در راه اهل بيت: مىگذارد...».( همان، ج 3، ص 87و86، به نقل از صالح الوردانى)
8 - علّامه دكتر محمّد حسن شحّاته
او نيز كه استاد سابق دانشگاه ازهر است پس از مطالعات فراوان در رابطه با شيعه اماميّه پى به حقّانيّت اين فرقه برده و در سفرى كه به ايران داشت در سخنرانى خود براى مردم اهواز مىگويد:
«عشق به امام حسين(ع) سبب شد كه از تمامى موقعيّتهايى كه داشتم دستبردارم.»
و در قسمتى ديگر از سخنانش مىگويد: «اگر از من سؤال كنند: امام حسين(ع) را در شرق يا غرب مىتوان يافت؟ من جواب مىدهم كه امام را مىتوان در درون قلب من ديد و خداوند توفيق تشرّف به ساحت امام حسين(ع) را به من داده است».
وى در ادامه مىگويد: «50 سال است كه شيفته امام علي(ع) شدهام و سالهاست كه هالهاى از طواف پيرامون ولايت امام علي(ع) در خود مىبينم».( به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6771، قسمتى از سخنرانى ايشان در اهواز)
9 - عالم فلسطينى شيخ محمّد عبدالعال
او كسى است كه بعد از مدّتها تحقيق در مذهب تشيع، پى به حقانيّت آن برده، و به اهلبيت: اقتدا نموده است. در مصاحبهاى مىگويد: «...از مهمترين كتابهايى كه قرائت كردم كتاب المراجعات بود، كه چيزى بر ايمان من نيفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثهاى كه مطلب را نهايى كرده و مرا به ولايت اهلبيت: رهنمون ساخت. اين بود كه: روزى در پياده رو، رو به روى مغازه يكى از اقوامم نشسته بودم، مغازهاى كوچك بود. شنيدم كه آن شخص به يك نفر از نوههاى خود امر مىكند كه به جاى او در مغازه بنشيند، تا نماز عصر را به جاى آورد. من به فكر فرو رفتم، كه چگونه يك نفر مغازه خود را رها نمىكند تا به نماز بايستد، مگر آن كه كسى را به جاى خود قرار دهد كه بتواند حافظ اموالش باشد، حال چگونه ممكن است كه پيامبر اكرم(ص) يك امّتى را بدون امام و جانشين رها كند!! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد بود...
هنگامى كه از او سؤال شد كه آيا الآن كه در شهر غربت لبنان به سر مىبرى احساس وحشت و تنهايى نمىكنى؟. او در جواب مىگويد: «به رغم اين كه عوارض و لوازم تنهايى زياد و شكننده است، ولى در من هيچ اثرى نگذاشته و هرگز آنها را احساس نمىكنم؛ زيرا در قلبم كلام اميرالمؤمنين را حفظ كردهام كه فرمود: «اى مردم هيچ گاه از راه حق به جهت كمى اهلش وحشت نكنيد».( همان، ج 3، ص 113)
او نيز مىگويد: «مردم به خودى خود به دين اهل بيت: روى خواهند آورد، زيرا دين فطرت است، ولى چه كنيم كه اين دين در زير چكمههاى حكومتها قرار گرفته است».
و نيز در پاسخ اين سؤال كه آيا ولايت احتياج به بيّنه و دليل دارد مىگويد: «ما معتقديم كه هر چيزى احتياج به دليل دارد مگر ولايت اهلبيت:، كه دليل محتاج به آن است...».( همان، ج 3، ص 117)
و نيز مىگويد: «هر كسى كه دور كعبه طواف مىكند -دانسته يا ندانسته، جبرى باشد يا اختيارى يا امر بين الامرى- در حقيقت به دور ولايت طواف مىكند، زيرا كعبه مظهر است و مولود آن، جوهر، و هر كسى كه برگرد مظهر طواف مىكند در حقيقت به دور جوهر طواف مىكند».( همان)
10 - مجاهد و رهبر فلسطينى محمّد شحّاده
او كسى است كه هنگام گذراندن محكوميّت خود در زندانهاى اسرائيل با بحثهاى فراوانى كه با شيعيان لبنانى در بند زندانهاى اسرائيل داشت پى به حقانيت شيعه برد و با انتخاب تشيع و مذهب اهلبيت: از دعوت كنندگان صريح و علنى مردم فلسطين به اهلبيت: شد. اينك قسمتهايى از مصاحبهاى را كه با او انجام گرفته نقل مىنماييم: «بازگشت فلسطين به محمّد و علىّ است». «من آزاد مردان عالم را به اقتدا و پيروى از امام و پيشواى آزاد مردان؛ حسين(ع) دعوت مىكنم».
و نيز مىفرمايد: «من هم دردى فراوانى با مظلوميّت اهلبيت پيامبر(ص) دارم و احساسم اين است كه على بن ابىطالب(ع) حقاً مظلوم بود. و اين احساس به مظلوميّت آن حضرت(ع) در من عميقتر و ريشه دارتر شده، هر گاه كه ظلم اشغالگرى در فلسطين بيشتر مىشود.
جهل من به تشيع عامل اين بود كه در گذشته در تسنّن باقى بمانم. و اميدوارم كه من آخرين كسى نباشم كه مىگويم: «ثم اهتديت». رجوع من به تشيع هيچ ربطى به مسئله سياسى ندارد كه ما را احاطه كرده است. من همانند بقيه مسلمانان افتخارها و پيروزىهايى را كه مقاومت در جنوب لبنان پديد آورد در خود احساس مىكنم، كه در درجه اوّل آن را«حزب اللَّه» پديد آورد. ولى اين بدان معنا نيست كه عامل اساسى در ورود من در تشيع مسائل سياسى بوده است، بلكه در بر گرفتن عقيده اهلبيت: از جانب من، در نتيجه پذيرش باطنى من بوده و تحت تأثير هيچ چيز ديگرى نبوده است. راه اهلبيت: راه حقّ است كه من به آن تمسك كردهام». «تشيع من عقيدتى است نه سياسى». «زود است كه در نشر مذهب امامى در فلسطين بكوشم و از خداوند مىخواهم كه مرا در اين امر كمك نمايد».
«امام قائم آل بيت نبّوت(ع) براى ما بركتها و فيضهايى دارد كه موجب تحرك مردم فلسطين است. و در ما جنب و جوشى دائمى ايجاد كرده، كه نصرت و پيروزى را در مقابل خود مشاهده مىكنيم و فرج او را نزديك مىبينيم ان شاءاللَّه. و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا مىكنم و از او مىخواهم كه ما را در اين موقعيت حساس مورد توجه خود قرار دهد».
«آزاد مردان عالم خصوصاً مسلمانان با اختلاف مذاهب را نصيحت مىكنم كه قيام حسين(ع) و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هرگز سكوت بر ظلمى را كه آمريكا، شيطان بزرگ و اسرائيل آن غده سرطانى كه در كشورهاى اسلامى رشد كرده، رو اندازد».
من در كنفرانسها و جلساتى كه در فلسطين تشكيل مىشود و مرا براى سخنرانى دعوت مىكنند، در حضور هزاران نفر، تمام كلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سيره اهلبيت پيامبر(ص) قرار مىدهم كه اين سخنان سهم به سزايى در تغيير وضع موجود در جامعه فلسطين رابطه با اهلبيت: داشته، و اين روش را ادامه مىدهم تا اين كه مردم قدر آنان را بدانند و با اقتدا به آنان به اذن و مشيّت خداوند به پيروزى برسند...».
«زود است كه با مشيّت خداوند با گروهى از برادران مؤمنم مذهب اهل بيت: را در فلسطين منتشر خواهيم كرد تا اين كه زمينه ساز ظهور مهدى آلمحّمد عجلاللَّه تعالى فرجه الشريف گردد».
هنگامى كه رئيس علماى ازهر مصر به طور صريح به جهت نشر تشيع و دفاع از آن، او را مورد هجوم قرار داد، در جواب فرمود: «من تنها [اين را] مىگويم: بار خدايا قوم مرا هدايت كن، كه آنان نمىدانند...» سپس مىگويد: «من مردود كلامى را كه به زبان جارى كرد: كه جهل و نادانى من نسبت به مذهب شيعه باعث شد كه وارد تشيع شو و تنها بر اين نكته تأكيد مىكنم كه در حقيقت اين جهل به تشيع بود كه مرا در مذهب تسنن تا به حال باقى گذارد، تا الآن كه به حقانيّت آن اعتراف مىكنم».( المتحولون، ج 1، ص 709)
11 - طبيب فلسطينى اسعد وحيد قاسم
او نيز بعد از مطالعات بسيار در رابطه با شيعه، تشيع را انتخاب نمود و از راههاى مختلف در صدد اثبات حقانيّت و نشر تشيع بر آمد و در اين راه سعى و كوشش فراوان نمود. در مصاحبهاى كه با او انجام گرفته مىگويد: «به عقيده من تشيع همان اسلام است و اسلام نيز همان تشيع». او نيز تأليفاتى در دفاع از مذهب تشيع دارد كه از( همان، ج 1، ص 462)
آن جمله مىتوان به ازمة الخلافة و الامامة و آثارها المعاصرة اشاره كرد.
لازم به ذكر است كه حقّانيّت تشيّع باعث گرايش تعداد فراوان از پيروان اهلسنّت و ساير اديان به اين مذهب گرديده و انسانهاى پاك نهاد و حقيقتگرا؛ پس از درك حقّانيت شيعه، پيرو اين مكتب پويا و مقدّس مىشوند.
آنچه در اين مختصر آورده شد، نتها به عنوان نمونه مطرح گرديد.
4 - تعيين مرجع دينى
مسئله امامت دو جنبه دارد: يكى جنبه تاريخى و ديگرى دينى. بر فرض كه از جنبه تاريخى عصر آن گذشته باشد، از جنبه دينى، اثر آن تاكنون باقى است و تا روز قيامت نيز باقى خواهد ماند. اگر از امامت و ولايت بحث مىكنيم، يك جهت مهمّش اين است كه مرجع دينى ما كيست و دين را از چه كسانى بايد اخذ كرد؟ سنت واقعى پيامبر(ص) نزد چه كسانى است؟ آيا دين و معارف اسلام را از امثال ابوالحسن اشعرى و ابنتيميه و فقه و فروع دين را از ائمه مذاهب چهارگانه بگيريم، همان گونه كه اهلسنت و وهابيون مىگويند، يا از راه افرادى معصوم كه جز اهلبيت پيامبر(ص) كسان ديگر نيستند، پيروىكنيم؟
0همان گونه كه آيات و روايات بر اين امر تأكيد فراوان نموده است و شيعه امامى بر آن اصرار دارد؛ بر هر مسلمان واجب است كه بعد از گذشت زمان و فاصله زياد از صاحب رسالت، پيامبر اكرم(ص) و اختلاف مذاهب و آرا، راهى را براى رسيدن به سنت نبوى و معارف دينى بپيمايد كه مورد اطمينان اوست. و لذا نصب امام علي(ع) به مقام ولايت و خلافت غير از آن كه خلأ زعامت و حاكميّت اسلامى را در امور سياسى، بعد از پيامبر(ص) جبران مىكند، او را مرجعى براى رفع مشكلات دينى و مسائل شرعى مردم نيز قرار مىدهد. مشكلاتى كه طبيعتاً بعد از پيامبر(ص) پديد آمده بلكه شديدتر مىشود. و به همين جهت است كه امام علي(ع) بر اين امر مهّم تأكيد كرده در توصيف عترت پيامبر(ص) خطاب به مردم مىفرمايد: «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ الأَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ الآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ؟ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلاَمُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ»؛ «مردم كجا مىرويد؟ چرا از حق منحرف مىشويد؟ پرچمهاى حقّ بر پاست، و نشانههاى آن آشكار است، با اين كه چراغهاى هدايت روشنگر راهاند، چون گمراهان به كجا مىرويد؟ چرا سرگردان هستيد؟ در حالى كه عترت پيامبر(ص) شما در ميان شماست. آنان زمامداران حقّند، پيشوايان دين، و زبانهاى راستى و راست گويانند، پس در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد همچون تشنگانى كه به سوى آب شتابانند، به سويشان هجوم ببريد.»( نهج البلاغه، عبده، ج 2، ص 19)
2 - «اُنْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا»؛ «مردم! به اهل بيت پيامبرتان بنگريد از آن سو كه گام برمىدارند و گام را به جاى گام آنان بگذاريد، آنان شما را از راه هدايت بيرون نمىبرند و به پستى و هلاكت باز نمىگردانند. اگر سكوت كردند سكوت كنيد و اگر قيام كردند، بپا خيزيد. از آنان پيشى نگيريد كه گمراه مىشويد و از آنان عقب نماييد كه نابود گرديد.»( همان، ص 19)
3 - «نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الأَصْحَابُ وَالْخَزَنَةُ وَ الأَبْوَابُ وَ لا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً»؛ «مردم! ما اهل بيت پيامبر(ص) چونان پيراهن تن او و ياران راستين او خزانه داران علوم و معارف وحى و درهاى ورود به آن معارف، مىباشيم، كه جز از در، هيچ كس به خانهها وارد نخواهد شد.»( همان، ج 1، ص 278)
4 - «أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى»؛ «كجايند كسانى كه پنداشتند دانايان علم قرآن آنان مىباشند نه ما؟ كه اين ادعا را بر اساس دروغ وستمكارى بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بيت پيامبر(ص) را بالا آورد و آنان را پست و خوار كرد، به ما عطا فرمود و آنها را محروم ساخت، ما را در حريم نعمتهاى خويش داخل و آنان را خارج كرد، كه راه هدايت را با راهنمايى ما مىپويند و روشنى دلهاى كور از ما مىجويند.»( همان، ج 2، ص 55)
5 - «إِنَّمَا مَثَلِي بَيْنَكُمْ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ يَسْتَضِيءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا»؛ «همانا من در بين شما چونان چراغ درخشنده در تاريكى هستم كه هر كس به آن روى مىآورد از نورش بهرمند مىگردد.»( همان، ج 5، ص 362)
6 - «هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ مَنْطِقِهِمْ لا يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ»؛ «آنها -اهلبيت پيامبر(ص)- رمز حيات دانش و راز مرگ نادانى هستند، حكمشان شما را از دانش آنان، ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق آنان اطلاع مىدهد، نه با دين خدا مخالفتى دارند و نه در آن اختلاف مىكنند.»( نهج البلاغه، صحبى صالح، خطبه 147)
5 - نقش غدير در ساختار زندگى انسان
يكى از امتيازات اديان اين است كه اگر هدفى عالى را براى انسان مشخص كرده و راه رسيدن به آن را ترسيم مىكنند، الگو و نمونهاى را نيز براى آن مشخص مىنمايند تا با در نظر گرفتن سيره عملى او، و اقتدا و پيروى از او، انسانها بهتر بتوانند به سر منزل مقصود برسند، زيرا طبق نظر روانشناسان و روان كاوان، با الگوى كامل، بهتر مىتوان انسانها را به حقّ و حقيقت و هدف راهنمايى كرد.
خداوند متعال پيامبر اسلام را الگوى خوبى براى مسلمين معرفى كرده مىفرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست.»( سوره احزاب، آيه 21)
بايد دانست كه موقعيتها و مواقفى بعد از پيامبر اكرم(ص) پديد آمد كه هرگز در عصر پيامبر(ص) پديد نيامده بود، تا آن حضرت(ص) را در آن مواقف الگو قرار دهيم، از آن جمله اتفاقى بود كه در عصر امام حسين(ع) پديد آمد، كه حاكمى به اسم اسلام ولى بر ضدّ اسلام به اسم يزيد حاكم بر كشورهاى اسلام شود، در آن وقت تنها كسى كه بهترين الگو را تا روز قيامت به جامعه انسانى عرضه كرد امام حسين(ع) بود. اين الگو براى جامعه شيعه و پيروان اهل بيت: از آن جمله امام حسين(ع) است، كه اهل سنّت چنين الگويى ندارند.
بحث از امامت و خلافت بعد از پيامبر اكرم(ص) اگر چه از جهتى تاريخى است، ولى همين تاريخ صدر اسلام است كه انسان ساز است. بحث از امامت بعد از پيامبر(ص) در حقيقت بحث از اين موضوع است كه امام بايد قابليت امامت داشته باشد و از جانب خداوند منصوب گردد. بحث از اين كه امام بعد از پيامبر(ص) چه كسى بوده، در حقيقت بحث از اين است كه چه كسى بايد تا روز قيامت براى جامعه اسلامى، بلكه جامعه بشريت الگو باشد؛ آيا مثل علي(ع) الگو باشد كه جامع همه صفات كمال است، در شجاعت، عدالت، سخاوت، عبادت، زهد، تقوا، فروتنى، و ديگر صفات كه نظير نداشت، يا آن كه ابوبكر الگو باشد كه به قول عبدالكريم خطيب، نويسنده مصرى؛ هيچ موقفى در هيچ جنگى نداشته است؟ يا مثل عمر بن خطاب كه فرّار غير كرار در جنگها بوده است. امّت اسلامى احتياج به الگوهايى جامع در بين بزرگان صدر اسلام دارد، كه بتوانند محرّك آنان تا روز قيامت باشند. و مردم با خواندن مواقف و فضائل و كمالاتشان در راه آنان قرار گرفته، به حق و حقيقت نزديك شوند.
مگر نه اين است كه ماهاتما گاندى به عنوان الگو و نمونه ضد استعمار در شبه قاره هند مطرح است؟ مگر نه اين است كه دهقان فداكار به عنوان الگوى فداكارى و از خود گذشتگى در كتابهاى كودكان مطرح مىشود، تا از ابتدا كودكان با ترسيم موقعيت او در روح و روان و ذهنشان فداكار بار آيند. چرا امّت اسلامى در خواب است در حالى كه دشمنان اسلام و مسلمانان بر بلاد آنان غلبه و سيطره پيدا كرده و دين و منابع مادى آنان را به غارت مىبرد؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نمىفرمايد: «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلى المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً»؛ «و خداوند هرگز بر مؤمنان، براى كافران راه [تسلطى] قرار نداده است.»( سوره نساء، آيه 141)
مگر پيامبر(ص) نفرموده است: «الإسلام يَعْلو و لا يُعلى عليه»؛ «اسلام بر هر دينى برترى دارد و هيچ دينى بر او علوّ و برترى ندارد.»( بحار الانوار، ج 39، ص 44 ؛ كنز العمال، ج 1، ص 166، ح 246)
چرا مسلمانان بايد در خدمت به استعمار، حتّى بر ضدّ بلاد ديگر اسلامى سبقت گرفته و مسابقه دهند؟ چرا بايد يك كشور اسلامى به خاطر خوش خدمتى به استعمار؛ به خاطر اشغال يكى از بلاد اسلامى به اشغالگر مدال افتخار عطا كند؟ چرا در خوابيم؟ چرا غافليم؟ چرا ملت تاجيكستان با تقديم دويست هزار شهيد و دو مليون آواره به پيروزى نرسيد؟ ولى ملّت ايران با تقديم كمترين شهيد در حدود شصت هزار ظرف يك سال، حكومت طاغوتى 2500 ساله را بر انداخت، اين به جهت داشتن الگوهايى همانند على و حسين(عليهما) بود. كدام كشورى مىتوانست هشت سال جنگ را كه از سوى استكبار و استعمار تحميل شده بود، از همان اوايل پيروزى انقلابش تحمل كند و در نهايت، سرفراز از جنگ بيرون آيد؟ آيا غير از داشتن الگوهايى همچون حسين(ع) و اهلبيت پيامبر(ص) بود؟ آيا به غير از داشتن الگويى همچون اباالفضل العباس(ع) بود؟ اين ادعا از من نيست كه يك نفر شيعى هستم، بلكه اين ادعاى افراد و شخصيتهاى بزرگ سياسى و انقلابى برخى از كشورهاى اسلامى است، كه از بىتحرّكى امّتشان رنج مىبرند. در قضيه فلسطين متأسفانه شاهد بوده و هستيم كه برخى از كشورهاى اسلامى از خود هيچ گونه تحركى نشان ندادند، حتّى در سطح يك راهپيمايى، كه در حقيقت به نفع خودشان بود، زيرا اسرائيل چشم طمع به تمام كشورهاى اسلامى دوخته است، ولى گويا كه هيچ اتفاقى براى ملّت فلسطين كه هم نوع و هم دين آنان است نيفتاده است و آنان همانند پرندهاى كه سر بزير برف كرده و شكارچى را نمىبيند و مىگويد دشمن وجود ندارد، مشغول عيش و نوش خود هستند، اما زهى غفلت كه يك مرتبه دشمن بر بالاى سر آنان آمده و همه را شكار كرده و نابود كنند ولى ملّت مسلمان شيعه دوازده امامى با پيروزى بر استكبار، به فكر تمام ملتهاى اسلامى است، و از فلسطين و افغانستان و چچن و عراق گرفته تا بوسنى و ساير ملتهاى مسلمان در صدد يارى رساندن به آنان از هر طريق ممكن بر آمده است اگر چه در اين راه بهاى سنگينى را پرداخته است. اينها نيست مگر آن كه شيعه امامى الگوهايى دارد كه براى او درسهايى تا پايان تاريخ به يادگار گذاشته است.
شيعه الگويى مثل علي(ع) دارد كه معتقد است اگر به خاطر ربودن خلخال از پاى زن يهودى، انسان بميرد جا دارد. شيعه الگويى دارد مثل حسين بن علي(ع) كه مىگويد: «نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو» كسى كه مىگويد: «هيهات منّا الذله». كسى كه مىگويد: «مرگ سرخ به از زندگى ننگين است». كسى كه معتقد است به خاطر امر به معروف ونهى از منكر گاهى جان بايد داد.
بحث از امامت در اين زمان در حقيقت بحث از اين الگوهاست. بحث از امامت در حقيقت بحث از الگو در تمام زمينه هاست: در زمينه عبادت، نظام خانواده، وظائف فردى و اجتماعى، و... اين الگوها هستند كه آينده انسان را ترسيم كرده ورق مىزنند. فرزند خردسالى كه از كودكى پرچم «هيهات منّا الذله» را بر پيشانى مىبندد و در مجالس امام حسين(ع) شركت كرده و او را الگوى خود مىبيند، هرگز در سنين بالاتر زير بار ذلت نمىرود، همان گونه مولايش حسين(ع) چنين بود. انسان الگو را نصب العين خود قرار مىدهد، تا به او اقتدا كرده و به او نزديك شود، نزديكى به او همان، و نزديك شدن به خدا همان، پس چه بهتر كه در الگو، بهترينها انتخاب شوند، آنانى كه در طول عمر خود هرگز گناهى انجام نداده و هرگز خطا و اشتباهى از آنان سرنزده است. امام حقيقى است كه براى انسان حقّ را از باطل، نيك از بد، مضر از مفيد را تمييز مىدهد. و با ارتباط به خطّ امامت است كه راه انسان از هر يك از دو طرف جدا مىشود. اگر من پيرو حسين بن على باشم هرگز دست بيعت به حاكم فاسق و فاجر نمىدهم، ولى اگر پيرو فردى مانند عبداللَّه بن عمر باشم، حاضرم حتّى با پاى حجاج بن يوسف ثقفى آن خونخوار معروف تاريخ هم بيعت كنم، همان گونه كه احمد بن حنبل با الگو قرار دادن عبداللَّه بن عمر، با متوكّل بيعت كرد. امامت است كه معيارها و شعارها را مشخّص مىكند. پس بحث از «امامت» و «غدير» بحثى تاريخى و بىثمر عقيم نيست، بحث روز است، بحثى است زنده كه حيات جامعه اسلامى بلكه بشرى به آن وابسته است. امامت امرى است كه با حقيقت و شالوده وروح انسانى ارتباط دارد. امامت مسير و آينده انسان را روشن مىكند، امامت مربوط بهدنيا و آخرت انسان است، امامت حقيقتى است كه در جاىجاى زندگى انسان تأثيرگذار است.
6 - انتخاب مذهب با دليل و برهان
آيا هر يك از ما مذهب خود را با دليل و برهان و تحقيق انتخاب كردهايم، يا اين كه موروثى به دست ما رسيده است؟ چون پدر و مادرمان بر اين مذهب و عقيدهاند ما نيز چنين هستيم؟ آيا امامت از اصول اعتقادى نيست كه هر يك بايد بر آن دليل اقامه كنيم؟ چه عاملى باعث شده كه من اين اعتقاد و مذهب را پذيرفتهام؟ آيا عامل قرآنى است يا حديثى يا عقل سليم قطعى يا تعصّبات قومى و قبيلهاى و خانوادهاى كه به هيچ اصلى تكيه ندارد؟ به چه دليل مذاهب ديگر از مذهب من برتر نباشند؟ آيا در آينده بر اين اعتقاداتى كه دارم مسئول نيستم؟ اينها سؤالهايى است كه ممكن است در ذهن هر كسى خطور كند و طبيعتاً بايد پاسخگوى آن بود پاسخ آن جز با بحث از امامت نخواهد بود، زيرا محور همه مذاهب بر مسئله امامت است.
تقليد مذموم
تقليد هر چند در برخى از موارد صحيح و ممدوح است؛ مثل تقليد جاهل از عالم در مسائل فقهى، لكن در برخى از موارد ديگر صحيح نيست و مورد سرزنش عقل و شرع است، مثل تقليد جاهل از جاهل، يا تقليد عالم از عالم بر خلاف آن چه كه خود به آن نتيجه رسيده است. لذا قرآن كريم مىفرمايد: «وَإِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلايَهْتَدُونَ»؛ «و هنگامى كه به آنان گفته شود: به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بياييد، مىگويند: «آن چه از پدران خود يافتهايم ما را بس است. آيا اگر پدران آنها چيزى نمىدانستند، و هدايت نيافته بودند [باز هم از آنها پيروى مىكنند]؟!».( سوره مائده، آيه 104)
و نيز مىفرمايد: «وَكَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلّا قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَإِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»؛و بدين گونه در هيچ شهرى پيش از تو هشدار دهندهاى نفرستاديم مگر آن كه خوش گذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آيينى [و راهى] يافتهايم و ما از پى ايشان راهسپاريم.»( سوره زحرف، آيه 23)
و نيز مىفرمايد: «يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِيالنّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاْ × وَقالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَكُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاْ × رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ العَذابِ َالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً»؛ «روزى كه چهرههايشان را در آتش زيرو رو مىكنند، مىگويند: «اى كاش ما فرمان خدا را فرمان مىبرديم و پيامبر را اطاعت مىكرديم؛ و مىگويند:پروردگارا، ما رؤسا و بزرگان خويش را اطاعت كرديم و ما را از راه به در كردند؛ پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان كن لعنتى بزرگ.»( سوره احزاب، آيات 68و66)
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «امتى نباشيد كه بگوييد اگر مردم كار خوب كردند ما نيز خواهيم كرد و اگر مردم ظلم كردند ما نيز ظلم مىكنيم. ولى خود را آماده كنيد كه اگر مردم كار خوب كردند شما نيز چنين كنيد و اگر بد كردند شما بد نكنيد».( الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 341)
7 - تعيين فرقه ناجيه
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «امت موسى بر هفتاد و يك فرقه متفرّق شدند و امّت عيسى بر هفتاد و دو فرقه و زود است كه امّت من بر هفتاد و سه فرقه متفرّق گردند، يك فرقه آنان اهل نجات و ساير فرقهها در آتش دوزخاند». مىدانيم كه عمده( سنن ابن ماجه، باب الفتن، ح 3991 ؛ سنن ترمذى، حديث 2640)
اختلافات در مسئله امامت است و همين مسئله بود كه سرمنشأ بسيارى از فرقهها در جامعه اسلامى شده است. لذا براى آن كه به فرقه ناجيه برسيم بايد از امامت و رهبرى در جامعه اسلامى بحثكنيم.
واقعه غدير و پاسخ به شبهات
على اصغر رضوانى
- ۳ -
________________________________________
ضرورت تعيين جانشين براى پيامبر(ص)
گروهى از اهل سنت معتقدند كه پيامبر(ص) براى بعد از خود كسى را به عنوان خليفه معين نكرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است. گروهى ديگر مىگويند: پيامبر، ابوبكر را به عنوان جانشين خود معين كرده است، ولى شيعه اماميه معتقد است كه بايد پيامبر(ص) خليفه و جانشين بعد از خود را معرفى مىكرده كه قطعاً نيز معرّفى كرده است. ما در اين بحث اين موضوع را بررسى كرده و ضرورت تعيين جانشين بعد از پيامبر(ص) را به اثبات خواهيم رساند:
پيامبر و آگاهى از آينده امّت
اولين سؤالى كه مىتوان آن را مطرح كرد اين است كه آيا پيامبر اكرم(ص) از اختلاف و حوادثى كه بعد از وفاتش در مورد خلافت پديد آمد اطلاع داشته است يا خير؟
قرآن و آگاهى از آينده
در مورد علم غيب، حتّى در موضوعات خارجى بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراوانى علم غيب را مخصوص به خود مىداند: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»؛ «و كليد خزائن غيب نزد خداست، كسى جز خدا بر آنها آگاه نيست.» ( سوره انعام، آيه 59)و نيز مىفرمايد: «وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ»؛ «و علم غيب آسمانها و زمين مختص خدا است.»( سوره نحل، آيه 77) و مىفرمايد: «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ»؛ «بگو [اى پيامبر] هيچ كس از آنان كه در آسمانها و زمين هستند به جز او از غيب آگاهىندارند.»( سوره نمل، آيه 65)
ولى يك آيه هست كه مخصّص تمام آياتِ حصر غيب است، آن جا كه مىفرمايد: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ»؛ «او آگاه از غيب است، پس احدى را بر غيبش مطّلع نمىسازد، مگر رسولان برگزيده خود را.»( سوره جن، آيه 26)
با جمع بين اين آيه و آيات پيشين به اين نتيجه مىرسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر كسى كه خداوند اراده كرده باشد، عنايت مىكند.
بنابراين از قرآن به خوبى استفاده مىشود كه پيامبر(ص) از غيب و آينده مطلع است، لذا از فتنهاى كه بعد از وفاتش در مورد خلافت و جانشينى پديد خواهد آمد مطلع بوده است.
روايات و آگاهى از آينده
با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پى مىبريم كه پيامبر(ص) كاملاً نسبت به فتنه و نزاعى كه در مسئله خلافت و جانشينى او پديد آمد، آگاهى داشته است. اينك به برخى از روايات اشاره مىكنيم:
1 - پيامبر اكرم(ص) فرمود: «آگاه باشيد كه اهل كتاب قبل از شما به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند و اين ملّت زود است كه به هفتاد و سه فرقه تقسيم شود، هفتاد و دو فرقه از آنها در جهنّم و يك فرقه در بهشت است».( سنن ابى داود، ج 3، ص 198 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 145 ؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 364 ؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 128)
اين حديث را عده زيادى از صحابه همانند: على بن ابىطالب(ع)، انس بن مالك، سعد بن ابى وقاص، صُدى بن عجلان، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزنى، عوف بن مالك اشجعى، عويمر بن مالك و معاوية بن ابى سفيان نقل كردهاند.( فيض القدير، ج 2، ص 21)
عدهاى از علماى اهل سنت نيز آن را تصحيح نموده يا به تواتر آن تصريح كردهاند؛ همانند: مناوى در فيض القدير، حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين، ذهبى در تلخيص المستدرك، شاطبى در الاعتصام، سفارينى در لوامع( مستدرك حاكم، ج 1، ص 128)( الاعتصام، ج 2، ص 189)
الانوار البهية و ناصر الدين البانى در سلسلة الاحاديث الصحيحة.( لوامع الانوار، ج 1، ص 93)( سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1، ص 359)
البته عدد هفتاد و سه فرقه را مىتوان يا حقيقى گرفت و يا مجازى تا بر مبالغه دلالت بكند.
مىدانيم كه عمده اختلافات و دسته بندىها در مورد مسئله امامت و رهبرى در جامعه اسلامى است.
2 - عقبة بن عامر از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود: «همانا من پيشتاز شما در روز قيامتم و بر شما شاهدم، به خدا سوگند كه من الآن نظر مىكنم بحوضم، به من كليد خزينههاى زمين داده شده است. نمىترسم از اين كه بعد از من مشرك شويد، ولى از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بيمناكم».( صحيح بخارى، رقم حديث 1279، كتاب الجنائز)
3 - ابن عباس از پيامبر اكرم(ص) نقل مىكند كه فرمود: «روز قيامت گروهى از اصحابم را به جهنّم مىبرند، عرض مىكنم خدايا اينان اصحاب من هستند؟ خداوند مىفرمايد: اينان كسانى هستند كه از زمانى كه از ميانشان رحلت نمودى به جاهليّتبرگشتند».( صحيح بخارى، ج 8، ص 169 ؛ صحيح مسلم، ج 8، ص 157)
به اين مضمون روايات زيادى در اصحّ كتب اهل سنت از برخى از صحابه از قبيل: انس بن مالك، ابى هريره، ابى بكره، ابى سعيد خدرى، اسماء بنت ابىبكر، عايشه و امّسلمه نقل شده است.
شيخ محمود ابوريه از مقبلى در كتاب العلم الشامخ نقل مىكند كه اين احاديث متواتر معنوى است.
البته اين احاديث را نمىتوان بر اصحاب ردّه (از مسلمين) كه بعد از پيامبر(ص) به شرك و بتپرستى بازگشتند حمل كرد، زيرا پيامبر در روايتى كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مىكند مىفرمايد: «به خدا سوگند كه من بر شما از اين كه بعد از من مشرك شويد نمىترسم، بلكه از آن مىترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد».( التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 379)
لذا پيامبر(ص) در ذيل برخى از احاديث مىفرمايد: «سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدى.» و مىدانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از شرك است.( صحيح بخارى، ج 8، ص 149 ؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 70)
هم چنين نمىتوانيم اين دسته را همان كسانى بدانيم كه بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانكه عدهاى مىگويند، زيرا:
اولاً: در برخى از روايات آمده: بعد از وفات پيامبر(ص) آنان به جاهليت برگشتند كه ظهور در اتصال دارد.
ثانياً: اهل سنت قائل به عدالت كل صحابهاند و شكى نيست كه در ميان آنان جماعتى از صحابه نيز وجود داشته است.
4 - ابى علقمه مىگويد: به سعد بن عباده -هنگام تمايل مردم به بيعت با ابىبكر- گفتم: آيا همانند بقيه با ابىبكر بيعت نمىكنى؟ گفت: نزديك بيا، به خدا سوگند! از رسولخدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: وقتى كه از دنيا مىروم، هواى نفس [بر مردم] غلبه كرده و آنها را به جاهليت بر مىگرداند، حقّ در آن روز با علىّ است و كتاب خدا به دست اوست، با كسى غير از او بيعت مكن.( احقاق الحقّ، ج 2، ص 296، به نقل از كتاب المواهب طبرى شافعى)
5 - خوارزمى حنفى در مناقب، از ابى ليلى نقلى مىكند كه رسولخدا(ص) فرمود: «زود است كه بعد از من فتنهاى ايجاد شود، در آن هنگام به على بن ابىطالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حقّ و باطل است».( مناقب خوارزمى، ص 105)
6 - ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مىكند: «من با پيامبر و على(عليهما) در كوچههاى مدينه عبور مىكرديم، گذرمان به باغى افتاد، علي(ع) عرض كرد: اى رسول خدا! اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبر(ص) فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آن گاه به دست خود بر سر و محاسن علي(ع) اشاره كرده و سپس با صداى بلند گريست. علي(ع) عرض كرد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينههايشان كينههايى دارند كه آن را اظهار نمىكنند، مگر بعد از وفاتم».( ترجمه امام علىعليهالسلام، ابن عساكر، رقم 834)
7 - ابو مويهبه، خادم رسول خدا مىگويد: «پيامبر(ص) شبى مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شدهام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبر(ص) بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشى داشته باشيد، هر آينه فتنهها مانند شب تاريك بر شما روى آورده است. آنگاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيمارى افتاد و با همان مرض از دنيا رحلت نمود».( كامل ابن اثير، ج 2، ص 318)
شهيد صدر؛ در توضيح آن فتنه مىگويد: «اين فتنه همان فتنهاى است كه فاطمه زهرا(س) از آن خبر داده، آن جا كه فرمود:« از فتنه ترسيدند، ولى خود در فتنه گرفتار شدند». ( خطبه حضرت زهراعليهاالسلام ؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 234)آرى اين همان فتنه است، بلكه بدون شك اصل و اساس همه فتنههاست. اى پاره تن پيامبر! چه چيز قلب تو را به درد آورده است كه پرده از حقيقتى تلخ بر مىدارى و براى امّت پدرت از آيندهاى بس تاريك خبر مىدهى؟
آرى بازىهاى سياسى در آن روز فتنهاى بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنهها شد، همان گونه كه از كلام عمر بن خطاب ظاهر مىشود كه گفت: بيعت ابىبكر امرى بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد».( تاريخ طبرى، ج 2، ص 235 ؛ فدك در تاريخ، شهيد صدر)
سه راه پيش روى پيامبر(ص)
گفته شد كه پيامبر اكرم(ص) از آينده امّت خود و آن فتنهاى كه درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهى داشت، حال سؤال اين است كه پيامبر(ص) براى مقابله با آن فتنه چه تدابيرى انديشيده بود؟ آيا احساس مسئوليّت كرده و راه حلّى براى پيشگيرى از آن ارائه داده است يا خير؟
در جواب مىگوييم: سه احتمال در اين جا متصوّر است:
الف - راه سلبى: يعنى پيامبر(ص) وظيفهاى را احساس نمىكرده است.
ب - راه ايجابى به واگذارى به شورا: به اين صورت كه براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل كنند.
ج - راه ايجابى به تعيين: يعنى پيامبر(ص) براى رفع فتنه و اختلاف مردم، كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.
ترويج كنندگان راه اوّل
نخستين كسى كه اين شايعه را پراكنده كرد كه پيامبر(ص) بر كسى وصيت نكرده، عايشه بود. او مىگويد: پيامبر(ص) در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و بر كسى وصيّت ننمود.( صحيح بخارى، ج 6، ص 16)
ابوبكر نيز هنگام وفاتش مىگفت: دوست داشتم كه از رسولخدا(ص) سؤال مىكردم كه امر خلافت در شأن كيست تا كسى در آن نزاع نكند.( تاريخ طبرى، ج 3، ص 431)
در جايى ديگر نيز مىگويد: «پيامبر(ص) مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آن چه مصلحت شان در آن است انتخاب كنند».( همان، ج 4، ص 53)
عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گلهاى بدون چوپان رها نكند، گفت: «اگر جانشين براى خود معين نكنم، به رسول خدا(ص) اقتدا كردهام و اگر خليفه معيّن كنم به ابوبكر اقتدا نمودهام».( حلية الاولياء، ج 1، ص 44)
اشكالات راه اول
اين احتمال كه پيامبر(ص) هيچ گونه احساس وظيفهاى نسبت به جانشينى بعد از خود نمىكرده اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مىكنيم:
1 - نتيجه اين احتمال، اهمال يكى از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعى است كه در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات كاملى دارد كه مىتواند سعادت آفرين باشد، حال چگونه ممكن است پيامبر اسلام(ص) نسبت به اين وظيفه مهمّ (جانشينى) بى توجه بوده باشد!
2 - اين احتمال، خلاف سيره رسول خدا(ص) است. كسانى كه توجهى به تاريخ پيامبر دارند مىدانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است. او كسى بود كه حتّى در مرض موتش لشكرى را براى حفظ حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود تا بيرون شهر آنان را در حالى كه بيمار بود، بدرقه نمود.
او كسى بود كه براى حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت، دستور داد: كاغذ و قلمى آماده كنند تا وصيتى كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.
او كسى بود كه هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مىرفت كسى را به جاى خود نصب مىكرد تا امور مردم را ساماندهى كند؛ مثلاً:
در سال دوّم هجرت در «غزوه بواط»، سعد بن معاذ را، و در غزوه «ذى العشيره»، ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر كبرا»، ابن ام مكتوم و در غزوه «بنى قينقاع» و غزوه «سويق»، ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.
در سال سوّم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكُدْر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد»، ابن ام مكتوم و در غزوه «ذى امر» در نجد، عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.
در سال چهارم، در غزوه «بنى النضير»، ابن ام مكتوم و در غزوه «بدر سوّم»، عبداللَّه بن رواحه را جانشين خود قرار داد.
در سال پنجم هجرى در غزوه «ذات الرقاع»، عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق»، ابن امّ مكتوم و در غزوه «بنى المصطلق»، زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد.
در سال ششم، ابن ام مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قَرَد» و «حديبيه» جانشين خود كرد.
در سال هفتم، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء» و در سال هشتم، على بن ابى طالب(ع)را در غزوه «تبوك» جانشين خود در مدينه قرار داد.
حال با اين چنين وضعى كه پيامبر(ص) حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مىشود، آن جا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند، تا به امور مردم بپردازد؟
3 - اين احتمال، خلاف دستورات پيامبر(ص) است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: «هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد، مسلمان نيست».( اصول كافى، ج 2، ص 131)
آيا با اين وضع مىتوان گفت كه پيامبر(ص) به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟
4 - اين احتمال، خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نمودهاند.
طبرى مىگويد: ابوبكر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت. به او گفت: بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اين عهدى است از ابوبكر بن ابىقحافه به مسلمين، اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آن كه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد. ابوبكر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابىبكر خليفه رسول خداست كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.( تاريخ طبرى)
در اين قصه به دو نكته پى مىبريم: يكى اين كه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امّت اسلامى بوده و ابوبكر براى خود جانشين معيّن نمودهاند كه عمر نيز آن را تأييد كرده است.
دوم اين كه چگونه حبّ جاه و مقام؛ عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبر(ص) مقابله كرده و به پيامبر(ص) نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!
عمر نيز همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبر(ص) اجازه بگيرد، عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبر(ص) را مانند گلهاى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.( الامامة و السياسة، ج 1، ص 32)
از اين داستان نيز استفاده مىشود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كردهاند.
معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى فرزندش يزيد، به مدينه آمد و با ملاقاتى كه با جمعى از صحابه؛ از جمله عبداللَّه بن عمر داشت، گفت: من از اين كه امّت محمّد را مانند گلهاى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم، لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.( همان، ص 168)
حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امّت باشند، ولى پيامبر(ص) بى خيال باشد؟
5 - اين احتمال، خلاف سيره انبياست، زيرا با بررسىهاى اوليه پى مىبريم كه تمام انبياى الهى براى بعد از خود جانشين معين كردهاند و به طور قطع پيامبر اسلام نيز از اين خصوصيّت مستثنا نيست.
به همين دليل حضرت موسى(ع) از خداوند متعال مىخواهد كه وزيرى را براى او معين كند، آن جا كه مىفرمايد: «وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي هارُونَ أَخي»؛ «از اهلم هارون برادرم را به عنوان وزير من قرار ده.»( سوره طه، آيه 30)
ابن عباس نقل مىكند: يهودىاى به نام «نعثل» خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: اى محمّد! از تو درباره امورى سؤال مىكنم كه در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهى به تو ايمان مىآورم. اى محمّد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست، مگر آن كه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران)، يوشع بن نون است. پيامبر(ص) فرمود: همانا وصىّ من على بن ابىطالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسين، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسين است.( ينابيع المودة، باب 76، ح 1)
يعقوبى مىگويد: آدم(ع) هنگام وفات بر شيث وصيّت نمود و او را به تقوى و حُسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيلِ لعين برحذر داشت.( تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 7)
شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يَرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود.( كامل ابن اثير، ج 1، ص 54 و 55)
ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ»، و او به فرزندش «لمك» و او به فرزندش «نوح»، و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.( همان، ص 62)
هنگامى كه ابراهيم(ع) خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را برپا دارد.( تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 28)
اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب»، وهمين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.
داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است، حفظ نما.
عيسى(ع) نيز به شمعون وصيت كرده و شمعون نيز هنگام وفات، خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبيا را نزد يحيى به امانت بگذارد.
و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اين چنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام(ص) رسيد.( اثبات الوصية، ص 70)
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل بيت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل سنت معتقدند كه انبيا از خود مالى به ارث نمىگذاشتهاند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.
حال آيا ممكن است كه پيامبر(ص) از اين قانون عقلايى مستثنا بوده باشد؟
سلمان فارسى از رسول خدا(ص) سؤال كرد: اى رسول خدا! براى هر پيامبرى وصيّى است، وصىّ تو كيست؟ پيامبر بعد از لحظاتى فرمود: آيا مىدانى وصىّ موسى كيست؟ سلمان گفت: يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصىّ شد؟ عرض كرد: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبر(ص) فرمود: «همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مىگذارم، كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد، على بن ابى طالب است.( كنزالعمال، ج 11، ص 610، ح 32953 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114و113)
بريده نيز از رسول خدا(ص) نقل مىكند كه فرمود: «براى هر پيامبرى وصى و وارث است، و همانا علىّ وصى و وارث من است».( الرياض النضرة، ج 3، ص 138)
6 - پيامبر(ص) وظيفهاش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده است، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است از قبيل:
الف - تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموزات و اسرار آن.
ب - تبيين احكام و موضوعاتى كه در زمان حضرت اتفاق مىافتاد.
ج - پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرضورزىهايى كه داشتند، به جامعه تزريق مىكردند.
د - حفظ دين از تحريف.
بعد از پيامبر نيز اين احتياجات، شديداً احساس مىشد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبر كه قابليت پاسخ گويى به آن را داشته باشد احساس مىگشت.
از طرفى ديگر نيز مىدانيم كه كسى از عهده آنها غير از على بن ابىطالب(ع) بر نمىآمد.
7 - هم چنان مشاهده مىكنيم كه هنگام وفات پيامبر، امّت اسلامى از راههاى مختلف، مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بنىقريظه و بنىنضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مىپروراندند.
حال در اين وضعيت وظيفه پيامبر(ص) درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا اين كه وظيفه دارد يك نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟
قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبر(ص) در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است، ولى متأسفانه عدهاى از اصحاب، اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه -به قول عمر بن خطاب- خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.
اشكالات راه دوّم
راه دومى كه در پيش روى پيامبر(ص) قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق هم خليفهاى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت اند از:
1 - اگر پيامبر(ص) اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مىبايست، مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب كننده شرايطى بيان مىكرد، در حالى كه مىبينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين اگر بنا بود كه امر خلافت، شورايى باشد بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مىداشت.
2 - نه تنها پيامبر(ص) نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى «حجرالاسود» با يك ديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيلهاى مىخواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد كه نزديك بود، اين نزاع به جنگى تبديل شود. تنها پيامبر(ص) با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجرالاسود در ميان پارچهاى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.
در غزوه «بنى المصطلق» يكى از انصار و ديگرى از مهاجرين در مسئلهاى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست، در همان جنگ نزديك بود كه جنگ داخلىاى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلط گردد كه باز هم پيامبر(ص) آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى برحذر داشت.
همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول خدا(ص) اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاى واهى و بى اساس خود، حقّ خلافت را از آنِ خويش دانستند. در آخر هم با زير پا گذاشتن صحابى (سعد بن عباده) مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند.
3 - گفته شد كه پيامبر(ص) وظايف ديگرى غير از تلقى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسولخدا(ص) به كسى احتياج داشتند كه خلأاى را كه با رحلت پيامبر حاصل شده بود جبران كند و آن هم كسى غير از علي(ع) و اهل بيتش نبوده است.
لذا از علي(ع) سؤال شد: چرا تو از همه بيشتر از پيامبر(ص) روايت نقل مىكنى؟ فرمود: زيرا من هرگاه از پيامبر(ص) سؤال مىكردم مرا خبر مىداد و هر گاه سكوت مىكردم او شروع به حديث گفتن مىكرد.
( صحيح ترمذى، ج 5، ص 460 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 101)
پيامبر بارها فرمود: «من شهر حكمت و على درب آن است».
( صحيح ترمذى، ج 5، ص 637)
هم چنين فرمود: «من شهر علم و على درب آن شهر است، هر كس اراده علم مرا دارد بايد از درب آن وارد شود».
( مستدرك حاكم، ج 3، ص 127)
نتيجه اين كه: با ردّ احتمال و راه اول و دوّم، راه سوّم كه همان تعيين و نصب خليفه از جانب رسول خدا است، متعيّن مىگردد.
واقعه غدير و پاسخ به شبهات
على اصغر رضوانى
- ۴ -
________________________________________
برترى امام على(ع) بر ساير صحابه
از جمله شرايط متكلمان براى امامت امام، اين است كه بايد افضل اهل زمانش باشد.
خداوند متعال مىفرمايد: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛ «آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبرى مىكند سزاوارتر به پيروى است يا آن كه نمىكند مگر آن كه خود هدايت شود. پس شما مشركان را چه شده [كه اين قدر بى خرد و نادانيد] و چگونه چنين قضاوت باطل مىكنيد؟.»( سوره يونس، آيه 35)
پيامبر(ص) فرمود: «هر كس شخصى را بر ده نفر بگمارد و بداند كه در ميان آنها فاضلتر از آن كس وجود دارد، به طور قطع غشّ به خدا و رسول و جماعتى از مؤمنان كرده است».( كنز العمال، ج 6، ص 19، ح 14653)
احمد بن حنبل به سندش از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود: «هر كس شخصى را به جماعتى بگمارد، در حالى كه مىداند در ميان آنها افضل از او وجود دارد، قطعاً به خدا و رسول و مؤمنان خيانت كرده است».( مجمع الزوائد، ج 5، ص 232 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 165)
به خليل بن احمد گفتند: چرا علي(ع) را مدح نمىكنى؟ فرمود: چه بگويم در حقّ كسى كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيرى كردند، در حالى كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است.( احقاق الحقّ، ج 4، ص 2)
برتري حضرت علي (ع)ازديدگاه آيات وروايات
الف - برخى از آياتى كه دلالت بر افضليت امام علي(ع) دارد
1 - امام علي(ع) و ولايت
امام علي(ع) كسى است كه در شأن او آيه ولايت نازل شده است:«ِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»؛ ولّى امر شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمنانى هستند كه نماز به پا داشته و فقيران را در حال ركوع زكات مىدهند.»( سوره مائده، آيه 55)
به اتفاق مفسّران عامه و خاصه، شأن نزول آيه علي(ع) است، و بيش از پنجاه نفر از علماى اهل سنت به آن اشاره كردهاند.( در المنثور، ج 2، ص 239 و..)
2 - امام علي(ع) و مودّت
امام علي(ع) از جمله كسانى است كه مودّتش بر همه مسلمانان فرض و واجب شده است. خداوند متعال مىفرمايد: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛ «[اى رسول ما به امّت] بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمىخواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشان من منظور داريد.»( سوره شورى، آيه 23)
سيوطى از ابن عباس نقل كرده است: «هنگامى كه اين آيه بر پيامبر(ص) نازل شد، عرض كردند: اى رسول خدا! قرابت تو كه مودّتشان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنها».( احياء الميت بفضائل اهل البيتعليهالسلام، ص 239 ؛ در المنثور، ج 6، ص 7 ؛ جامع البيان، ج 25، ص 14 ؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 444 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 199 و..)
3 - امام علي(ع) و آيه تطهير
امام علي(ع) كسى است كه مشمول آيه تطهير است. خداوند مىفرمايد: «ِنَّما يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛ مسلم بن حجاج به( سوره احزاب، آيه 33)
سند خود از عايشه نقل كرده كه رسول خدا(ص) صبح هنگامى از اتاق خارج شد، در حالى كه بر دوش او عبائى بود، در آن هنگام حسن بن على وارد شد، او را داخل آن عبا - كسا - نمود. سپس حسين وارد شد و در آن داخل شد. آن گاه فاطمه وارد شد و پيامبر او را داخل آن عبا نمود. آن گاه على وارد شد و او را نيز در آن داخل نمود. سپس اين آيه را قرائت كرد: «ِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».( صحيح مسلم، ج 2، ص 331)
4 - امام علي(ع) و ليلة المبيت
امام علي(ع) كسى است كه در شب هجرت پيامبر(ص) به جاى حضرت خوابيد و در شأن او اين آيه نازل شد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛ «بعضى از مردان به جهت درخواست رضايت الهى از جان خود درگذرند؛ و خداوند دوستدار چنين بندگانى است.»( سوره بقره، آيه 207)
ابن عباس مىگويد: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر(ص) با ابوبكر از دست مشركان مكه به غار پناه برد و علي(ع) در رختخواب پيامبر(ص) خوابيد.( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 4)
ابن ابى الحديد مىگويد: تمام مفسران روايت كردهاند كه اين آيه در شأن علي(ع) هنگامى نازل شد كه در بستر رسول خدا(ص) آرميد.( شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 262)
اين حديث را احمد بن حنبل در المسند( مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 348)، طبرى در تاريخ الأمم و الملوك( تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 101-99)؛ و ديگران نقل كردهاند.
5 - امام علي(ع) و آيه مباهله
خداوند متعال مىفرمايد: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ»؛ «پس هر كس با تو [درباره عيسى] در مقام محاجّه بر آيد، پس از آن كه به وحى خدا براحوال او آگاه شدى، بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.»( سوره آل عمران، آيه 61)
مفسران بر اين اجماع دارند كه مراد از «انفسنا» در اين آيه على بن ابى طالب(ع)است، پس علي(ع) در مقامات و فضايل با پيامبر(ص) مساوى است.
احمد بن حنبل در «المسند» نقل كرده است. «هنگامى كه اين آيه بر پيامبر(ص) نازل شد، حضرت على و فاطمه و حسن و حسين: را دعوت كرد و فرمود: بار خدايا اينان أهلبيت منند».( مسند احمد، ج 1، ص 185)
به همين مضمون مسلم، ترمذى، حاكم و ديگران نقل كردهاند.( صحيح مسلم، ج 7، ص 120)( سنن ترمذى، ج 5، ص 596)( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 150)
ب - برخى از رواياتى كه دلالت بر افضليت امام علي(ع) دارد
1 - امام علي(ع) برادر پيامبر(ص)
حاكم نيشابورى از عبداللَّه بن عمر روايت كرده است: پيامبر(ص) بين اصحاب خود عقد اخوّت بست: ابوبكر را برادر عمر، طلحه را برادر زبير و عثمان را برادر عبداللَّه بن عوف قرار داد. علي(ع) عرض كرد: اى رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستى، پس برادر من كيست؟ پيامبر(ص) فرمود: تو برادر منى در دنيا و آخرت.( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 14 و... )
استاد توفيق ابو علم - وكيل اول وزارت دادگسترى مصر - مىنويسد: «اين عمل پيامبر دلالت بر برترى امام علي(ع) بر جميع صحابه دارد، و نيز دلالت دارد بر اين كه غير از علي(ع) كسى ديگر كفو و همتاى رسول خدا(ص) نيست».( الامام على بن ابى طالب، ص 43)
استاد خالد محمّد خالد مصرى مىنويسد: «چه مىگوييد در حق شخصى كه رسولخدا(ص) او را از بين اصحابش انتخاب نمود تا آن كه در روز عقد اخوّت او را برادر خود برگزيد. چه بسيار ابعاد و اعماق ايمان آن حضرت گسترده بود، كه پيامبر(ص) او را بر ساير صحابه مقدم داشته و به عنوان برادر برگزيده است».( فى رحاب على)
استاد عبدالكريم خطيب مصرى مىنويسد: «اين اخوت و برادرى را كه پيامبر(ص) تنها به علي(ع) مرحمت نمود بى جهت نبود، بلكه به امر خداوند و به جهت فضل او بوده است».( على بن ابى طالبعليهالسلام بقية النبوة و خاتم الخلافة، ص 110)
2 - امام علي(ع) مولود كعبه
حاكم نيشابورى مىنويسد: «اخبار متواتره دلالت دارد بر اين كه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب - كرّم اللَّه وجهه - را داخل كعبه به دنيا آورد».( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 550، ح 6044)
خانم دكتر سعاد ماهر محمّد از نويسندگان اهل سنت مىگويد: «امام علي(ع) بىنياز از ترجمه و تعريف است. و بس است ما را از تعريف اين كه آن حضرت در كعبه متولد شد، و در منزل وحى تربيت يافت و تحت تربيت قرآن كريم قرار گرفت...».( مشهد الإمام علىعليهالسلام فى النجف، ص 6)
3 - امام علي(ع) و تربيت الهى
حاكم نيشابورى مىنويسد: «از نعمتهاى خداوند بر على بن ابىطالب(ع) تقديرى بود كه براى آن حضرت مقدر داشت. قريش در مشكلات بى شمارى قرار گرفته بودند. ابوطالب(ع) اولاد زيادى داشت، رسولخدا(ص) به عمويش عباس كه از تمام بنىهاشم ثروتمندتر بود، فرمود: اى اباالفضل! برادر تو ابوطالب عيالمند است و زندگى سختى دارد، نزد او رويم تا از بار او بكاهيم: من يكى از فرزندان او را بر مىگزينم و تو نيز فرزند ديگرى را انتخاب كن تا تحت كفالت خود قرار دهيم. عباس قبول كرد و هر دو به نزد ابوطالب آمدند و بعد از طرح تقاضاى خود، ابوطالب عرض كرد: عقيل را نزد من بگذاريد و هر كدام از فرزندها را كه خواستيد مىتوانيد انتخاب كنيد. پيامبر(ص) علي(ع) را انتخاب كرد و عباس، جعفر را. علي(ع) تا هنگام بعثت با پيامبر(ص) بود و از او پيروى كرده و او را تصديق مىنمود...
پيامبر(ص) براى نماز به مسجد مىآمد، و به دنبالش علي(ع) و خديجه(ع) مىآمدند و با آن حضرت در ملأ عام نماز مىگزاردند، در حالى كه غير از اين سه نفر كسى ديگر نمازگزار نبود».( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 183 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 209 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 311)
عبّاد بن عبداللَّه مىگويد:از علي(ع) شنيدم كه فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم. من صديق اكبرم، اين ادعا را كسى بعد از من نمىكند مگر آن كه دروغگو و تهمتزننده است. من هفت سال قبل از مردم باپيامبر(ص) نماز گزاردم.( تاريخ طبرى، ج 2، ص 56)
استاد عباس محمود عقّاد نويسنده معروف مصرى مىگويد: «علي(ع) در خانهاى تربيت يافت كه از آنجا دعوت اسلامى به سر تا سر عالم گسترش يافت...».( عبقرية الامام علىعليهالسلام، ص 43)
دكتر محمّد عبده يمانى در مورد امام علي(ع) مىنويسد: «او جوانمردى بود كه از زمان كودكيش كه در دامان رسولخدا(ص) پرورش يافت، تا آخر عمر آن حضرت را رها نساخت».( علّموا أولادكم محبّة آلَ بيت النبيّصلى الله وعليه وآله، ص 101)
4 - امام علي(ع) بر هيچ بتى سجده نكرد
استاد احمد حسن باقورى وزير اوقات مصر مىنويسد: «اختصاص امام علي(ع) از بين صحابه به كلمه «كرم اللَّه وجهه» به جهت آن است كه او هرگز بر هيچ بتى سجده نكرده است...».( علىّ امام الأئمة، ص 9)
استاد عباس محمود عقّاد مىنويسد: «به طور مسلّم علي(ع) مسلمان متولد شد، زيرا او تنها كسى بود كه دو چشمش را بر اسلام باز نمود، و هرگز شناختى از عبادت بتها نداشت».( عبقرية الامام على، ص 43)
دكتر محمّد يمانى مىنويسد: «على بن ابى طالب همسر فاطمه، صاحب مجد و يقين دختر بهترين فرستادگان -كرّم اللَّه وجهه- كسى كه براى هيچ بتى تواضع و فروتنى نكرد».( علموا اولادكم محبّة آل بيت النبّىصلى الله وعليه وآله، ص 101. پاورقي)
همين فضيلت را دكتر محمّد بيوّمى مهران استاد دانشكده شريعت در دانشگاه امّالقرى در مكه مكرمه، و خانم دكتر سعاد ماهر نيز بيان كرده است.( على بن ابى طالبعليهالسلام، ص 50 ؛ مشهد الامام على فى النجف، ص 36)
5 - امام علي(ع) اوّلين مؤمن
پيامبر(ص) در مورد علي(ع) به حضرت زهرا(س) فرمود: «همانا او اولين شخصى است از اصحابم كه به من ايمان آورد».( مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796 ؛ كنز العمال، ح 11، ص 605، ح 23924 و... )
ابن ابى الحديد مىنويسد: «چه بگويم در حق كسى كه پيشى گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالى كه تمام مردم سنگ را مىپرستيدند...».( شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 260)
6 - امام علي(ع) محبوبترين خلق به سوى خداوند
ترمذى به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه فرمود: نزد رسولخدا(ص) پرندهاى بريان شده قرار داشت، پيامبر(ص) عرض كرد: بار خدايا محبوبترين خلقت را به سوى من بفرست تا با من از اين پرنده ميل نمايد، در اين هنگام على آمد و با پيامبر(ص) تناول نمود.( صحيح ترمذى، ج 5، ص 595)
استاد احمد حسن باقورى مىنويسد: «اگر كسى از تو سؤال كند كه به چه دليل مردم على را دوست مىدارند؟ بر توست كه در جواب او بگويى: بدان جهت است كه خدا علي(ع) را دوست مىدارد».( على امام الأئمة، ص 107)
7 - على و پيامبر از يك نور
رسول خدا(ص) فرمود: من و على بن ابى طالب چهار هزار سال قبل از آن كه حضرت آدم خلق شود نزد خداوند نور واحدى بوديم، هنگامى كه خداوند آدم را خلق كرد، آن نور دو قسمت شد: جزئى از آن، من هستم و جزء ديگرش على است.( تذكرة الخواص، ص 46)
8 - امام علي(ع) زاهدترين مردم
استاد عباس محمود عقّاد مىنويسد: «در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از علي(ع) نبوده است...».( عبقرية الامام على، ص 29)
9 - امام علي(ع) شجاعترين صحابه
استادان على جندى، و محمّد ابوالفضل ابراهيم، و محمّد يوسف محجوب در كتاب خود «سجع الحمام فى حكم الامام» مىنويسد: «او سيّد مجاهدين بود و در اين امر منازعى نداشت. و در مقام او همين بس كه در جنگ بدر -بزرگترين جنگى كه در آن رسولخدا(ص) حضور داشت- هفتاد نفر از مشركان كشته شدند، كه نصف آنها را علي(ع) و بقيه را مسلمانان و ملائكه كشتند. او كسى بود كه در جنگها زحمات زيادى را متحمل شد. وى پيشتاز مبارزان در روز بدر بود. و از جمله كسانى بود كه در جنگ احد و حنين ثابت قدم ماند. او فاتح و شجاع خيبر و قاتل عَمر بن عبدوَدّ سواره خندق و مرحب يهودى بود».( سجع الحمام فى حكم الامام، ص 18)
عباس محمود عقّاد مىنويسد، «مشهور است كه على با كسى تن به تن نشد مگر آن كه او را به زمين زد. و با كسى مبارزه نكرد مگر آن كه او را به قتل رسانيد».( عبقرية الامام على، ص 15)
دكتر محمّد عبده يمانى در توصيف امام علي(ع) مىنويسد: «او شجاع و پيش تازى بود كه براى سلامتى و حفظ رسول خدا(ص) در روز هجرت، جانش را در طبق اخلاص گذاشت؛ آن هنگامى كه به جاى پيامبر(ص) در بستر او خوابيد...».( علّموا اولادكم محبة آل بيت النبّىصلى الله وعليه وآله، ص 109)
10 - امام علي(ع) داناترين صحابه
امام علي(ع) داناترين اهل زمان خود بود و اين مطلب را از جهاتى مىتوان به اثبات رساند:
الف - تصريح پيامبر(ص)
پيامبر(ص) فرمود: «أعلم امّت بعد از من على بن ابى طالب است».( مناقب خوارزمى، ص 40)
ترمذى از رسول خدا(ص) نقل كرده كه فرمود: «من خانه حكمتم و على درب آن است».( صحيح ترمذى، ج 5، ص 637)
پيامبر(ص) فرمود: «من شهر علمم و على درب آن است، پس هر كس طالب علم من است بايد از درب آن وارد شود».( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 127)
احمد بن حنبل از پيامبر(ص) نقل كرده كه به فاطمه(س) فرمود: «آيا راضى نمىشوى كه من تو را به كسى تزويج كنم كه اولين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حكمش از همه عظيمتر است».( مسند احمد، ج 5، ص 26 ؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101)
ب - اعتراف صحابه به اعلميّت امام علي(ع)
عايشه مىگويد: «على اعلم مردم به سنت است».( تاريخ ابن عساكر، ج 5، ص 62 ؛ اسدالغابة، ج 4، ص 22)
ابن عباس مىگويد: «عمر در خطبهاى كه ايراد كرد، گفت: على در قضاوت بىمانند است».( تاريخ ابن عساكر، ج 3، ص 36 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 113 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 102)
امام حسن(ع) بعد از شهادت پدرش امام علي(ع) فرمود: «همانا روز گذشته از ميان شما شخصى رفت كه سابقين و لاحقين به علم او نرسيدند».( مسند احمد، ج 1، ص 328 و...
عباس محمود عقاد مىنويسد: «امّا در قضاوت و فقه: مشهور آن است كه حضرت علي(ع) در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق... هر گاه بر عمر بن خطاب مسئله دشوارى پيش مىآمد، مىگفت: اين قضيهاى است كه خدا كند براى حلّ آن اباالحسن به فرياد ما برسد».( عبقرية الامام على، ص 195)
ج - رجوع جميع علوم به امام علي(ع)
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مىنويسد: «مبادى جميع علوم به او باز مىگردد. او كسى است كه قواعد دين را مرتب و احكام شريعت راتبيين كرده است. او كسى است كه مباحث علوم عقلى و نقلى را تقرير نموده است». آن گاه كيفيت رجوع( شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17)
هر يك از علوم را به امام علي(ع) توضيح مىدهد.
11 - امام علي(ع) بت شكن زمان
امام علي(ع) مىفرمايد: «با رسولخدا(ص) حركت كرديم تا به كعبه رسيديم. ابتدا رسولخدا(ص) بر روى شانه من سوار شد و فرمود: حركت كن. من حركت نمودم و هنگامى كه رسولخدا(ص) ضعف مرا مشاهده كرد، فرمود: بنشين و من نيز نشستم. پيامبر(ص) از روى دوش من پايين آمده بر زمين نشست و فرمود. تو بر دوش من سوار شو. بر دوش او سوار شدم. و به سطح كعبه رسيدم. حضرت مىفرمايد: در آن هنگام گمان مىكردم كه اگر بخواهم مىتوانم به افق آسمانها برسم. بالاى كعبه رفتم، بر روى بام تمثالى طلا يا مس ديدم، به فكر افتادم چگونه آن را نابود سازم، آن را چپ و راست و جلو و عقب كردم تا بر آن دسترسى يابم. پيامبر(ص) فرمود: او را بر زمين بينداز. من نيز آن را از بالاى بام كعبه پايين انداخته و به مانند كوزه كه بر زمين مىخورد و خُرد مىشود، آن را شكستم. آنگاه از بام كعبه پايين آمده با سرعت فرار نموديم، تا آن كه در اتاقهايى مخفى شديم تا كسى ما را نبيند».( مستدرك حاكم، ج 2، ص 366 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 84 ؛ كنز العمال، ج 6، ص 407 ؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 302 و..)
واقعه غدير و پاسخ به شبهات
على اصغر رضوانى
- ۴ -
________________________________________
برترى امام على(ع) بر ساير صحابه
از جمله شرايط متكلمان براى امامت امام، اين است كه بايد افضل اهل زمانش باشد.
خداوند متعال مىفرمايد: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛ «آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبرى مىكند سزاوارتر به پيروى است يا آن كه نمىكند مگر آن كه خود هدايت شود. پس شما مشركان را چه شده [كه اين قدر بى خرد و نادانيد] و چگونه چنين قضاوت باطل مىكنيد؟.»( سوره يونس، آيه 35)
پيامبر(ص) فرمود: «هر كس شخصى را بر ده نفر بگمارد و بداند كه در ميان آنها فاضلتر از آن كس وجود دارد، به طور قطع غشّ به خدا و رسول و جماعتى از مؤمنان كرده است».( كنز العمال، ج 6، ص 19، ح 14653)
احمد بن حنبل به سندش از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود: «هر كس شخصى را به جماعتى بگمارد، در حالى كه مىداند در ميان آنها افضل از او وجود دارد، قطعاً به خدا و رسول و مؤمنان خيانت كرده است».( مجمع الزوائد، ج 5، ص 232 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 165)
به خليل بن احمد گفتند: چرا علي(ع) را مدح نمىكنى؟ فرمود: چه بگويم در حقّ كسى كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيرى كردند، در حالى كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است.( احقاق الحقّ، ج 4، ص 2)
برتري حضرت علي (ع)ازديدگاه آيات وروايات
الف - برخى از آياتى كه دلالت بر افضليت امام علي(ع) دارد
1 - امام علي(ع) و ولايت
امام علي(ع) كسى است كه در شأن او آيه ولايت نازل شده است:«ِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»؛ ولّى امر شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمنانى هستند كه نماز به پا داشته و فقيران را در حال ركوع زكات مىدهند.»( سوره مائده، آيه 55)
به اتفاق مفسّران عامه و خاصه، شأن نزول آيه علي(ع) است، و بيش از پنجاه نفر از علماى اهل سنت به آن اشاره كردهاند.( در المنثور، ج 2، ص 239 و..)
2 - امام علي(ع) و مودّت
امام علي(ع) از جمله كسانى است كه مودّتش بر همه مسلمانان فرض و واجب شده است. خداوند متعال مىفرمايد: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛ «[اى رسول ما به امّت] بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمىخواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشان من منظور داريد.»( سوره شورى، آيه 23)
سيوطى از ابن عباس نقل كرده است: «هنگامى كه اين آيه بر پيامبر(ص) نازل شد، عرض كردند: اى رسول خدا! قرابت تو كه مودّتشان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنها».( احياء الميت بفضائل اهل البيتعليهالسلام، ص 239 ؛ در المنثور، ج 6، ص 7 ؛ جامع البيان، ج 25، ص 14 ؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 444 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 199 و..)
3 - امام علي(ع) و آيه تطهير
امام علي(ع) كسى است كه مشمول آيه تطهير است. خداوند مىفرمايد: «ِنَّما يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛ مسلم بن حجاج به( سوره احزاب، آيه 33)
سند خود از عايشه نقل كرده كه رسول خدا(ص) صبح هنگامى از اتاق خارج شد، در حالى كه بر دوش او عبائى بود، در آن هنگام حسن بن على وارد شد، او را داخل آن عبا - كسا - نمود. سپس حسين وارد شد و در آن داخل شد. آن گاه فاطمه وارد شد و پيامبر او را داخل آن عبا نمود. آن گاه على وارد شد و او را نيز در آن داخل نمود. سپس اين آيه را قرائت كرد: «ِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».( صحيح مسلم، ج 2، ص 331)
4 - امام علي(ع) و ليلة المبيت
امام علي(ع) كسى است كه در شب هجرت پيامبر(ص) به جاى حضرت خوابيد و در شأن او اين آيه نازل شد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛ «بعضى از مردان به جهت درخواست رضايت الهى از جان خود درگذرند؛ و خداوند دوستدار چنين بندگانى است.»( سوره بقره، آيه 207)
ابن عباس مىگويد: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر(ص) با ابوبكر از دست مشركان مكه به غار پناه برد و علي(ع) در رختخواب پيامبر(ص) خوابيد.( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 4)
ابن ابى الحديد مىگويد: تمام مفسران روايت كردهاند كه اين آيه در شأن علي(ع) هنگامى نازل شد كه در بستر رسول خدا(ص) آرميد.( شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 262)
اين حديث را احمد بن حنبل در المسند( مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 348)، طبرى در تاريخ الأمم و الملوك( تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 101-99)؛ و ديگران نقل كردهاند.
5 - امام علي(ع) و آيه مباهله
خداوند متعال مىفرمايد: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ»؛ «پس هر كس با تو [درباره عيسى] در مقام محاجّه بر آيد، پس از آن كه به وحى خدا براحوال او آگاه شدى، بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.»( سوره آل عمران، آيه 61)
مفسران بر اين اجماع دارند كه مراد از «انفسنا» در اين آيه على بن ابى طالب(ع)است، پس علي(ع) در مقامات و فضايل با پيامبر(ص) مساوى است.
احمد بن حنبل در «المسند» نقل كرده است. «هنگامى كه اين آيه بر پيامبر(ص) نازل شد، حضرت على و فاطمه و حسن و حسين: را دعوت كرد و فرمود: بار خدايا اينان أهلبيت منند».( مسند احمد، ج 1، ص 185)
به همين مضمون مسلم، ترمذى، حاكم و ديگران نقل كردهاند.( صحيح مسلم، ج 7، ص 120)( سنن ترمذى، ج 5، ص 596)( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 150)
ب - برخى از رواياتى كه دلالت بر افضليت امام علي(ع) دارد
1 - امام علي(ع) برادر پيامبر(ص)
حاكم نيشابورى از عبداللَّه بن عمر روايت كرده است: پيامبر(ص) بين اصحاب خود عقد اخوّت بست: ابوبكر را برادر عمر، طلحه را برادر زبير و عثمان را برادر عبداللَّه بن عوف قرار داد. علي(ع) عرض كرد: اى رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستى، پس برادر من كيست؟ پيامبر(ص) فرمود: تو برادر منى در دنيا و آخرت.( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 14 و... )
استاد توفيق ابو علم - وكيل اول وزارت دادگسترى مصر - مىنويسد: «اين عمل پيامبر دلالت بر برترى امام علي(ع) بر جميع صحابه دارد، و نيز دلالت دارد بر اين كه غير از علي(ع) كسى ديگر كفو و همتاى رسول خدا(ص) نيست».( الامام على بن ابى طالب، ص 43)
استاد خالد محمّد خالد مصرى مىنويسد: «چه مىگوييد در حق شخصى كه رسولخدا(ص) او را از بين اصحابش انتخاب نمود تا آن كه در روز عقد اخوّت او را برادر خود برگزيد. چه بسيار ابعاد و اعماق ايمان آن حضرت گسترده بود، كه پيامبر(ص) او را بر ساير صحابه مقدم داشته و به عنوان برادر برگزيده است».( فى رحاب على)
استاد عبدالكريم خطيب مصرى مىنويسد: «اين اخوت و برادرى را كه پيامبر(ص) تنها به علي(ع) مرحمت نمود بى جهت نبود، بلكه به امر خداوند و به جهت فضل او بوده است».( على بن ابى طالبعليهالسلام بقية النبوة و خاتم الخلافة، ص 110)
2 - امام علي(ع) مولود كعبه
حاكم نيشابورى مىنويسد: «اخبار متواتره دلالت دارد بر اين كه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب - كرّم اللَّه وجهه - را داخل كعبه به دنيا آورد».( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 550، ح 6044)
خانم دكتر سعاد ماهر محمّد از نويسندگان اهل سنت مىگويد: «امام علي(ع) بىنياز از ترجمه و تعريف است. و بس است ما را از تعريف اين كه آن حضرت در كعبه متولد شد، و در منزل وحى تربيت يافت و تحت تربيت قرآن كريم قرار گرفت...».( مشهد الإمام علىعليهالسلام فى النجف، ص 6)
3 - امام علي(ع) و تربيت الهى
حاكم نيشابورى مىنويسد: «از نعمتهاى خداوند بر على بن ابىطالب(ع) تقديرى بود كه براى آن حضرت مقدر داشت. قريش در مشكلات بى شمارى قرار گرفته بودند. ابوطالب(ع) اولاد زيادى داشت، رسولخدا(ص) به عمويش عباس كه از تمام بنىهاشم ثروتمندتر بود، فرمود: اى اباالفضل! برادر تو ابوطالب عيالمند است و زندگى سختى دارد، نزد او رويم تا از بار او بكاهيم: من يكى از فرزندان او را بر مىگزينم و تو نيز فرزند ديگرى را انتخاب كن تا تحت كفالت خود قرار دهيم. عباس قبول كرد و هر دو به نزد ابوطالب آمدند و بعد از طرح تقاضاى خود، ابوطالب عرض كرد: عقيل را نزد من بگذاريد و هر كدام از فرزندها را كه خواستيد مىتوانيد انتخاب كنيد. پيامبر(ص) علي(ع) را انتخاب كرد و عباس، جعفر را. علي(ع) تا هنگام بعثت با پيامبر(ص) بود و از او پيروى كرده و او را تصديق مىنمود...
پيامبر(ص) براى نماز به مسجد مىآمد، و به دنبالش علي(ع) و خديجه(ع) مىآمدند و با آن حضرت در ملأ عام نماز مىگزاردند، در حالى كه غير از اين سه نفر كسى ديگر نمازگزار نبود».( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 183 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 209 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 311)
عبّاد بن عبداللَّه مىگويد:از علي(ع) شنيدم كه فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم. من صديق اكبرم، اين ادعا را كسى بعد از من نمىكند مگر آن كه دروغگو و تهمتزننده است. من هفت سال قبل از مردم باپيامبر(ص) نماز گزاردم.( تاريخ طبرى، ج 2، ص 56)
استاد عباس محمود عقّاد نويسنده معروف مصرى مىگويد: «علي(ع) در خانهاى تربيت يافت كه از آنجا دعوت اسلامى به سر تا سر عالم گسترش يافت...».( عبقرية الامام علىعليهالسلام، ص 43)
دكتر محمّد عبده يمانى در مورد امام علي(ع) مىنويسد: «او جوانمردى بود كه از زمان كودكيش كه در دامان رسولخدا(ص) پرورش يافت، تا آخر عمر آن حضرت را رها نساخت».( علّموا أولادكم محبّة آلَ بيت النبيّصلى الله وعليه وآله، ص 101)
4 - امام علي(ع) بر هيچ بتى سجده نكرد
استاد احمد حسن باقورى وزير اوقات مصر مىنويسد: «اختصاص امام علي(ع) از بين صحابه به كلمه «كرم اللَّه وجهه» به جهت آن است كه او هرگز بر هيچ بتى سجده نكرده است...».( علىّ امام الأئمة، ص 9)
استاد عباس محمود عقّاد مىنويسد: «به طور مسلّم علي(ع) مسلمان متولد شد، زيرا او تنها كسى بود كه دو چشمش را بر اسلام باز نمود، و هرگز شناختى از عبادت بتها نداشت».( عبقرية الامام على، ص 43)
دكتر محمّد يمانى مىنويسد: «على بن ابى طالب همسر فاطمه، صاحب مجد و يقين دختر بهترين فرستادگان -كرّم اللَّه وجهه- كسى كه براى هيچ بتى تواضع و فروتنى نكرد».( علموا اولادكم محبّة آل بيت النبّىصلى الله وعليه وآله، ص 101. پاورقي)
همين فضيلت را دكتر محمّد بيوّمى مهران استاد دانشكده شريعت در دانشگاه امّالقرى در مكه مكرمه، و خانم دكتر سعاد ماهر نيز بيان كرده است.( على بن ابى طالبعليهالسلام، ص 50 ؛ مشهد الامام على فى النجف، ص 36)
5 - امام علي(ع) اوّلين مؤمن
پيامبر(ص) در مورد علي(ع) به حضرت زهرا(س) فرمود: «همانا او اولين شخصى است از اصحابم كه به من ايمان آورد».( مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796 ؛ كنز العمال، ح 11، ص 605، ح 23924 و... )
ابن ابى الحديد مىنويسد: «چه بگويم در حق كسى كه پيشى گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالى كه تمام مردم سنگ را مىپرستيدند...».( شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 260)
6 - امام علي(ع) محبوبترين خلق به سوى خداوند
ترمذى به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه فرمود: نزد رسولخدا(ص) پرندهاى بريان شده قرار داشت، پيامبر(ص) عرض كرد: بار خدايا محبوبترين خلقت را به سوى من بفرست تا با من از اين پرنده ميل نمايد، در اين هنگام على آمد و با پيامبر(ص) تناول نمود.( صحيح ترمذى، ج 5، ص 595)
استاد احمد حسن باقورى مىنويسد: «اگر كسى از تو سؤال كند كه به چه دليل مردم على را دوست مىدارند؟ بر توست كه در جواب او بگويى: بدان جهت است كه خدا علي(ع) را دوست مىدارد».( على امام الأئمة، ص 107)
7 - على و پيامبر از يك نور
رسول خدا(ص) فرمود: من و على بن ابى طالب چهار هزار سال قبل از آن كه حضرت آدم خلق شود نزد خداوند نور واحدى بوديم، هنگامى كه خداوند آدم را خلق كرد، آن نور دو قسمت شد: جزئى از آن، من هستم و جزء ديگرش على است.( تذكرة الخواص، ص 46)
8 - امام علي(ع) زاهدترين مردم
استاد عباس محمود عقّاد مىنويسد: «در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از علي(ع) نبوده است...».( عبقرية الامام على، ص 29)
9 - امام علي(ع) شجاعترين صحابه
استادان على جندى، و محمّد ابوالفضل ابراهيم، و محمّد يوسف محجوب در كتاب خود «سجع الحمام فى حكم الامام» مىنويسد: «او سيّد مجاهدين بود و در اين امر منازعى نداشت. و در مقام او همين بس كه در جنگ بدر -بزرگترين جنگى كه در آن رسولخدا(ص) حضور داشت- هفتاد نفر از مشركان كشته شدند، كه نصف آنها را علي(ع) و بقيه را مسلمانان و ملائكه كشتند. او كسى بود كه در جنگها زحمات زيادى را متحمل شد. وى پيشتاز مبارزان در روز بدر بود. و از جمله كسانى بود كه در جنگ احد و حنين ثابت قدم ماند. او فاتح و شجاع خيبر و قاتل عَمر بن عبدوَدّ سواره خندق و مرحب يهودى بود».( سجع الحمام فى حكم الامام، ص 18)
عباس محمود عقّاد مىنويسد، «مشهور است كه على با كسى تن به تن نشد مگر آن كه او را به زمين زد. و با كسى مبارزه نكرد مگر آن كه او را به قتل رسانيد».( عبقرية الامام على، ص 15)
دكتر محمّد عبده يمانى در توصيف امام علي(ع) مىنويسد: «او شجاع و پيش تازى بود كه براى سلامتى و حفظ رسول خدا(ص) در روز هجرت، جانش را در طبق اخلاص گذاشت؛ آن هنگامى كه به جاى پيامبر(ص) در بستر او خوابيد...».( علّموا اولادكم محبة آل بيت النبّىصلى الله وعليه وآله، ص 109)
10 - امام علي(ع) داناترين صحابه
امام علي(ع) داناترين اهل زمان خود بود و اين مطلب را از جهاتى مىتوان به اثبات رساند:
الف - تصريح پيامبر(ص)
پيامبر(ص) فرمود: «أعلم امّت بعد از من على بن ابى طالب است».( مناقب خوارزمى، ص 40)
ترمذى از رسول خدا(ص) نقل كرده كه فرمود: «من خانه حكمتم و على درب آن است».( صحيح ترمذى، ج 5، ص 637)
پيامبر(ص) فرمود: «من شهر علمم و على درب آن است، پس هر كس طالب علم من است بايد از درب آن وارد شود».( المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 127)
احمد بن حنبل از پيامبر(ص) نقل كرده كه به فاطمه(س) فرمود: «آيا راضى نمىشوى كه من تو را به كسى تزويج كنم كه اولين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حكمش از همه عظيمتر است».( مسند احمد، ج 5، ص 26 ؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101)
ب - اعتراف صحابه به اعلميّت امام علي(ع)
عايشه مىگويد: «على اعلم مردم به سنت است».( تاريخ ابن عساكر، ج 5، ص 62 ؛ اسدالغابة، ج 4، ص 22)
ابن عباس مىگويد: «عمر در خطبهاى كه ايراد كرد، گفت: على در قضاوت بىمانند است».( تاريخ ابن عساكر، ج 3، ص 36 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 113 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 102)
امام حسن(ع) بعد از شهادت پدرش امام علي(ع) فرمود: «همانا روز گذشته از ميان شما شخصى رفت كه سابقين و لاحقين به علم او نرسيدند».( مسند احمد، ج 1، ص 328 و...
عباس محمود عقاد مىنويسد: «امّا در قضاوت و فقه: مشهور آن است كه حضرت علي(ع) در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق... هر گاه بر عمر بن خطاب مسئله دشوارى پيش مىآمد، مىگفت: اين قضيهاى است كه خدا كند براى حلّ آن اباالحسن به فرياد ما برسد».( عبقرية الامام على، ص 195)
ج - رجوع جميع علوم به امام علي(ع)
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مىنويسد: «مبادى جميع علوم به او باز مىگردد. او كسى است كه قواعد دين را مرتب و احكام شريعت راتبيين كرده است. او كسى است كه مباحث علوم عقلى و نقلى را تقرير نموده است». آن گاه كيفيت رجوع( شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17)
هر يك از علوم را به امام علي(ع) توضيح مىدهد.
11 - امام علي(ع) بت شكن زمان
امام علي(ع) مىفرمايد: «با رسولخدا(ص) حركت كرديم تا به كعبه رسيديم. ابتدا رسولخدا(ص) بر روى شانه من سوار شد و فرمود: حركت كن. من حركت نمودم و هنگامى كه رسولخدا(ص) ضعف مرا مشاهده كرد، فرمود: بنشين و من نيز نشستم. پيامبر(ص) از روى دوش من پايين آمده بر زمين نشست و فرمود. تو بر دوش من سوار شو. بر دوش او سوار شدم. و به سطح كعبه رسيدم. حضرت مىفرمايد: در آن هنگام گمان مىكردم كه اگر بخواهم مىتوانم به افق آسمانها برسم. بالاى كعبه رفتم، بر روى بام تمثالى طلا يا مس ديدم، به فكر افتادم چگونه آن را نابود سازم، آن را چپ و راست و جلو و عقب كردم تا بر آن دسترسى يابم. پيامبر(ص) فرمود: او را بر زمين بينداز. من نيز آن را از بالاى بام كعبه پايين انداخته و به مانند كوزه كه بر زمين مىخورد و خُرد مىشود، آن را شكستم. آنگاه از بام كعبه پايين آمده با سرعت فرار نموديم، تا آن كه در اتاقهايى مخفى شديم تا كسى ما را نبيند».( مستدرك حاكم، ج 2، ص 366 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 84 ؛ كنز العمال، ج 6، ص 407 ؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 302 و..)
واقعه غدير و پاسخ به شبهات
على اصغر رضوانى
- ۵ -
________________________________________
تدابير پيامبر(ص) براى خلافت امام على(ع)
گفته شد كه پيامبر اكرم(ص) بايد جانشين خود را مشخص مىنمود، لذا راه سلبى و ايجابىِ به واگذارى انتخاب خليفه به شورا را ابطال كرديم و گفتيم تنها شخص لايق براى جانشينى پيامبر(ص) على بن ابىطالب(ع) است، چون همه كمالات را در خود داشت و از همه صحابه فاضلتر و كاملتر بود.
حال ببينيم پيامبر(ص) براى تبيين و تثبيت خلافت و جانشينى امام علي(ع) چه تدابيرى انديشيد.
مىتوان تدابير پيامبر اكرم(ص) در تبيين و تثبيت خلافت و جانشينى امام علي(ع) را در سه نوع خلاصه كرد:
1 - آمادگى تربيتى امام علي(ع) از كودكى و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم.
2 - بيان نصوص ولايت و امامت.
3 - اجراى عملى با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر.
اينك هر يك از اين سه مورد را توضيح مىدهيم:
تدابير پيامبر اكرم(ص) در تثبيت خلافت امام علي(ع)
الف - آمادگى تربيتى
از آنجا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خدا(ص) امام على بن ابىطالب(ع) باشد، لذا اراده و مشيّت الهى بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداى طفوليت در دامان رسولخدا(ص) و در مركز وحى بزرگ شود.
1 - حاكم نيشابورى مىگويد: «از نعمتهاى خدا بر على بن ابىطالب(ع) اين بود كه بر قريش قحطى شديدى وارد شد، ابوطالب(ع) عيالوار بود. رسول خدا(ص) به عموى خود عباس، كه از ثروتمندان بنىهاشم بود، فرمود: اى ابافضل! برادرت عيالوار است و قحطى بر مردم هجوم آورده، بيا به نزد او رويم و از عيالات او كم كنيم. من يكى از فرزندانش را انتخاب مىكنم، تو نيز يك نفر را انتخاب كن، تا با كفالت آن دو از خرجش بكاهيم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و با پيامبر(ص) به نزد ابوطالب(ع) رفتند و پيشنهاد خود را بازگو نمودند. ابوطالب(ع) عرض كرد: شما عقيل را نزد من بگذاريد و هركدام از فرزندانم را كه مىخواهيد به منزل خود ببريد. رسول خدا(ص) علي(ع) را انتخاب كرد و عباس، جعفر را برگرفت. علي(ع) تا زمان بعثت پيامبر(ص)، با آن حضرت بود و از او پيروى كرده و او را تصديق مىنمود».( مستدرك حاكم، ج 3، ص 182)
2 - در آن ايّام پيامبر اكرم(ص) به مسجدالحرام مىرفت تا نماز بخواند، علي(ع) و خديجه نيز به دنبالش مىرفتند و با او در مقابل ديدگان مردم نماز مىخواندند، و اين در زمانى بود كه كسى غير از اين سه، روى زمين نماز نمىگزارد.( مسند احمد، ج 1، ص 209 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 311)
عباد بن عبداللَّه مىگويد: از علي(ع) شنيدم كه مىفرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبرم؛ اين ادعا را كسى بعد از من، غير از دروغگو و افترازننده، نمىكند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(ص) نماز گزاردم.( تاريخ طبرى، ج 2، ص 56)
ابن صباغ مالكى و ابن طلحه شافعى و ديگران نقل مىكنند: «رسول خدا(ص) قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه مىخواست نماز بگزارد، به بيرون مكّه، در ميان درّهها، مىرفت، تا مخفيانه نماز بخواند و علي(ع) را نيز با خود مىبرد، و هر دو با هم هر مقدار مىخواستند نماز مىگزاردند و باز مىگشتند».( الفصول المهمة، ص 14 ؛ مطالب السؤول، ص 11 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 58)
3 - امام علي(ع) آن ايّام را، در نهجالبلاغه چنين توصيف مىكند: «شما مىدانيد كه من نزد رسول خدا چه جايگاهى دارم، و خويشاونديم با او در چه درجه است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنارش مىنهاد و در سينه خود جا مىداد و در بستر خود مىخوابانيد، چنان كه تنم را به تن خويش مىسود، و بوى خوشِ خود را به من مىافشاند! و گاه بود كه چيزى را مىجَويد و به من مىخورانيد. از من دروغى نشنيد و خطايى نديد.
هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته خود را شب و روز همنشين او فرمود، تا راههاى بزرگوارى را پيمود و خوىهاى نيكوى جهان را فراهم نمود.
من در پى او بودم -در سفر و حضر- چنانكه بچهشترى در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانهاى بر پا مىداشت و مرا به پيروى از آن مىگماشت. هر سال در «حراء» خلوت مىگزيد، من او را مىديدم و جز من كسى وى را نمىديد. آن هنگام، اسلام در هيچ خانهاى جز در خانهاى كه رسول خدا(ص) و خديجه در آن بود، راه نيافته بود، منسوّمين آنانبودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مىديدم و بوى نبوت را استشمام مىكردم.
من هنگامى كه وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم، گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است و از اينكه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مىشنوى آنچه را من مىشنوم و مىبينى آنچه را من مىبينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى و وزيرى و به راه خير مىروى».( نهجالبلاغه، خطبه 192)
4 - پيامبر اكرم(ص) هنگام هجرت بهسوى مدينه، علي(ع) را انتخاب كرد تا در جاى او بخوابد، آنگاه امانتها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقيه زنان بنىهاشم بهسوى مدينه هجرت كند.( مسند احمد، ج1، ص348 ؛ تاريخ طبرى، ج2، ص99 ؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 4 ؛ شرح ابن ابىالحديد، ج 13، ص 262)
5 - در سنين جوانى او را به دامادى خود برگزيد، و بهترين زنان عالم يعنى فاطمه زهرا(س) را به ازدواج او درآورد. و اين هنگامى بود كه خواستگارى ابوبكر و عمر را رد نموده بود.( الخصائص، ح 102)
پيامبر(ص) بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج كسى درآوردم كه در اسلام از همه پيشتر و در علم از همه بيشتر و در حلم از همه عظيمتر است».( مسند احمد، ج 5، ص 26)
6 - در غالب جنگها پرچم مسلمانان يا تنها مهاجرين به دست على بن ابىطالب(ع) بود.( الإصابة، ج2، ص30)
7 - در حجّةالوداع در هدى و قربانىِ پيامبر(ص) شريك شد.( كامل ابناثير، ج 2، ص 302)
8 - پيامبر(ص) در طول مدّت حياتش او را امتياز خاصّى داده بود، كه احدى در آن شريك نگشت يعنى اجازه داده بود كه علي(ع) ساعتى از سحر نزد او بيايد و با او مذاكره كند.( الخصائص، ح 112)
امام علي(ع) مىفرمود: من با پيامبر(ص) شبانهروز دو بار ملاقات مىكردم: يكى در شب و ديگرى در روز.( السنن الكبرى، ج 5، ص 1414، ح 8520
9 - هنگام نزول آيه شريفه {وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ}؛ «و اهلت را بر نماز امر كن.» پيامبر(ص) هر روز صبح هنگام نماز كنار خانه علي(ع) مىآمد و مىفرمود: «الصلاة، رحمكم اللَّه {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}».( تفسير قرطبى، ج 11، ص 174 ؛ تفسير فخر رازى، ج 22، ص 137 ؛ روح المعانى، ج 16، ص 284)
10 - در جنگ خيبر بعد از آن كه ابوبكر و عمر كارى از پيش نبردند، پيامبر(ص) فرمود: پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد كرد، باز نمىگردد تا آنكه خداوند به دست او فتح و پيروزى برساند. آنگاه علي(ع) را خواست، و پرچم را به دست او داد و برايش دعا كرد. و پيروزى به دست علي(ع) حاصل شد.( سيره ابنهشام، ج 3، ص 216 ؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 12 ؛ كامل ابناثير، ج 2، ص 219)
11 - پيامبر(ص) ابوبكر را با سوره برائت، امير بر حجّاج نمود، آنگاه به امر خداوند علي(ع) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ كند. پيامبر(ص) در پاسخ اعتراض ابوبكر فرمود: من امر شدم كه خودم اين سوره را ابلاغ كنم يا به كسى كه از من است بدهم تا او ابلاغ نمايد».( مسند احمد، ج 1، ص 3 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ح 3719 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ح 8461)
12 - برخى از اصحاب درى را به سوى مسجد باز كرده بودند كه پيامبر(ص) دستور داد تا همه درها بسته شود بهجز در خانه علي(ع).( مسند احمد، ج 1، ص 331 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 3732 ؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 374)
13 - عائشه مىگويد: رسول خدا(ص) هنگام وفات خود فرمود: حبيبم را صدا بزنيد كه بيايد. ابوبكر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(ص) به او افتاد سر خود را به زير افكند. باز صدا زد: حبيبم را بگوييد تا بيايد. عمر را خواستند. هنگامى كه پيامبر(ص) نگاهش به او افتاد سر را به زير افكند. سوّمين بار فرمود: حبيبم را بگوييد تا بيايد. علي(ع) را صدا زدند. هنگامى كه آمد، كنار خود نشانيد و او را در پارچهاى كه بر رويش بود، گرفت در اين حال بود تا آن كه رسول خدا(ص) دست در دستان علي(ع) از دنيا رحلت نمود.( الرياض النضرة، ص 26 ؛ ذخائرالعقبى، ص 72)
امّسلمه نيز مىگويد: رسولخدا(ص) هنگام وفاتش با علي(ع) نجوا مىنمود و اسرارى را به او بازگو مىكرد و در اينحال بود كه از دنيا رفت. لذا علي(ع) نزديكترين مردم به رسولخدا(ص) از حيث عهد و پيمان است.( مستدرك حاكم، ج 3، ص 138 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 300)
14 - ترمذى از عبداللَّه بن عمر نقل مىكند كه پيامبر اكرم(ص) بين اصحاب خود عقد اخوت بست. علي(ع) در حالى كه گريان بود خدمت رسولخدا(ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، بيناصحاب خود عقد اخوّت بستيد ولى ميان من و كسى عقد اخوت نبستيد؟ رسول خدا(ص) فرمود: «تو برادر من در دنيا و آخرتى!»
توجه خاص پيامبر(ص) به علي(ع) جهتى جز آماده كردن علي(ع) براى خلافت نداشت، و اين كه نشان دهد تنها كسى كه براى اين پست و مقام قابليّت دارد امام علي(ع) است.
ب: تصريح بر ولايت و امامت
تدبير ديگر پيامبر اكرم(ص) اين بود كه در طول 23 سال بعثت هر جا كه موقعيت را مناسب مىديد يادى از ولايت امام علي(ع) و جانشين خود كرده، و مردم را به اين مسئله مهمّ تذكّر مىداد. كه از جمله آنها نص غدير است.
ج - تدابير عملى
پيامبر اكرم(ص) در آخر عمر خود نيز براى تثبيت خلافت امام علي(ع) راههايى را عملى كردند تا شايد جلوى مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند، ولى متأسفانه اين تدابير اثرى نداشت، زيرا گروه مخالف، چنان قوى بود كه نگذاشت اين تدبيرهاى پيامبر(ص) عملى شود. در اينجا به چند نمونه از تدابير عملى اشاره خواهيمكرد:
1 - بلند كردن دست امام علي(ع) در روز غدير خم
پيامبر اكرم(ص) براى بهجا آوردن آخرين حج كه به حجةالوداع معروف شد با جماعت زيادى از اصحاب به سوى مكه حركت كرد. در سرزمين عرفات براى مردم خطبهاى ايراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفى كند تا امّت بعد از خود به گمراهى و فتنه و آشوب نيفتد. ولى گروه مخالف بنىهاشم كه با خلافت اهل بيت: دشمنى مىورزيدند در كمين بودند تا مبادا در آن جمع عظيم، پيامبر(ص) مطلبى بگويد و توطئههاى آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائى مىگويد: من نزديك پيامبر(ص) بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبهاش اشاره به خلفا و اميرانى بعد از خود نمود و فرمود: «امامان و خلفا و جانشينان بعد از من دوازده نفرند». جابر مىگويد: پيامبر(ص) به اينجا كه رسيد عدهاى شلوغ كردند به حدّى كه من نفهميدم پيامبر(ص) چه گفت. از پدرم كه نزديكتر بود پرسيدم؟ گفت: پيامبر(ص) در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قريشند».
شگفتا هنگامى كه به مُسند جابر بن سمره در «مسند احمد» مراجعه مىكنيم، مىبينيم تعبيراتى از جابر آمده كه سابقه نداشته است. در برخى از روايات جابر بن سمره آمده: هنگامى كه سخن پيامبر(ص) به اين نقطه رسيد فرمود: «جانشينان بعد از من دوازده نفرند» مردم فرياد زدند. در بعضى ديگر آمده «تكبير گفتند» و در برخى ديگر: «شلوغ كردند» و در برخى ديگر: «بلند شده و نشستند».
جمع اين روايات كه همگى از يك راوى است به اين است كه در آن مجلس طيف مخالف دستههايى را براى بر هم زدن مجلس قرار داده بودند تا نگذارند كه پيامبر(ص) به مقصود خود در امر خلافت و جانشينى برسد. و اين دستهها درصدد برآمدند تا هر كدام به نحوى جلسه را بر هم زنند كه در اين امر نيز موفّق شدند.
پيامبر اكرم(ص) براى آن كه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در اين مركز بزرگ تبيين و تثبيت كند مأيوس شد. و به فكر مكانى ديگر برآمد، تا با اجراى عملى، امر خلافت را براى امام علي(ع) تثبيت نمايد. از آن رو بعد از پايان اعمال حجّ و قبل از آن كه حاجيان متفرّق شوند، مردم را در سرزمين غدير خم جمع كرد و قبل از بيان ولايت امام، امورى را به عنوان مقدمه بيان داشته و از مردم نيز اقرار گرفت. پيامبر(ص) مىدانست كه اين بار نيز منافقين در كميناند تا نگذارند امر خلافت حضرت علي(ع) تثبيت شود، ولى آن حضرت(ص) تدبيرى عملى انديشيد كه همه نقشهها را بر باد داد، و آن اينكه دستور داد تا سايهبانهاى هودج شتران را روى هم بگذارند، آنگاه خود و علي(ع) بر بالاى آن قرار گرفتند؛ به طورى كه همگى آن دو را مىديدند. پس از قرائت خطبه و تذكر به نكاتى چند و اقرارهاى اكيد از مردم، آنگاه دست علي(ع) را بلند كرد و از جانب خداوند، ولايت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.
منافقان با اين تدبير پيامبر(ص) كه قبلاً فكر آن را نكرده بودند، در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود عكسالعملى انجام دهند.
2 - فرستادن لشكر اسامه
پيامبر(ص) در بستر بيمارى است، در حالى كه بر امت خود سخت نگران مىباشد؛ نگران اختلاف و گمراهى؛ نگران اينكه تمام تدابير او بر هم ريزد؛ نگران اينكه مسير نبوت و رسالت و شريعت به انحراف كشيده شود. پيامبر(ص) مضطرب است، دشمنى بزرگ چون روم در پشت مرزهاى اسلامى كمين نموده تا صحنه را خالى ببيند و با ضربهاى سهمگين مسلمين را از پاى درآورد.
پيامبر(ص) وظايف مختلفى دارد؛ از سويى بايد با دشمن بيرونى مقابله كند، لذا تأكيد فراوان داشت تا لشكرى را براى مقابله با آنان گسيل دارد، از طرفى ديگر خليفه و جانشين به حقّ بايد مشخص شده و موقعيّت او تثبيت گردد، ولى چه كند؟ نهتنها با دشمن بيرونى دست به گريبان است بلكه با طيفى از دشمنان داخلى نيز كه درصددند تا نگذارند نقشهها و تدابير پيامبر(ص) در مسئله خلافت و جانشينى عملى شود، نيز روبهروست. پيامبر(ص) براى عملى كردن تدبير خود دستور مىدهد همه كسانى كه آمادگى جهاد و شركت در لشكر اسامه را دارند از مدينه خارج شده و به لشكر او بپيوندند. ولى مشاهده مىكند كه عدهاى با بهانههاى واهى عذر آورده و از لشكر اسامه خارج مىشوند و به او نمىپيوندند. گاهى بر پيامبر(ص) اعتراض مىكنند كه چرا اسامه را، كه فردى جوان و تازهكار است، به اميرى لشكر برگزيده است، در حالى كه در ميان لشكر افرادى كارآزموده وجود دارد؟
پيامبر(ص) با اعتراض بر آنها و اينكه اگر بر فرماندهى اسامه خرده مىگيريد، قبلاً بر امارت پدرش هم ايراد مىكرديد، سعى بر آن داشت كه جمعيّت را از مدينه خارج كرده و به لشكر اسامه ملحق نمايد. حتّى كار به جايى رسيد كه وقتى پيامبر(ص) نافرمانى عدهاى از جمله عمر و ابوبكر و ابوعبيده و سعد بن ابىوقاص و برخى ديگر را ديد كه امر او را در ملحق شدن به لشكر اسامه امتثال نمىكنند، آنان را لعنت كرد و فرمود: «خدا لعنت كند هر كسى را كه از لشكر اسامه تخلّف نمايد». ولى در عين حال( ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 23)
برخى به دستورهاى اكيد پيامبر(ص) توجهى نمىكردند. و گاهى به بهانه اين كه ما نمىتوانيم دورى پيامبر(ص) را هنگام مرگ تحمل كنيم، از عمل به دستور پيامبر(ص) سرپيچى مىكردند.
ولى حقيقت امر چيز ديگرى بود؛ آنان مىدانستند كه پيامبر(ص)، علي(ع) و برخى از اصحاب خود را كه موافق با بنىهاشم و امامت و خلافت امام علي(ع) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصيت كرده و بعد از وفات نيز آن گروه از صحابه با علي(ع) بيعت نمايند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولى عزم آنان بر اين بود كه هر طور و به هر نحوى كه شده از انجام اين عمل جلوگيرى كنند، و نگذارند كه عملى شود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه چرا پيامبر(ص) اسامه را كه جوان تازهكار و كم سنّ و سال است، به فرماندهى لشكر برگزيد و به پيشنهاد كنار گذاشتن او از فرماندهى لشكر به حرف هيچ كس توجهى نكرده بلكه بر اميرى او تأكيد نمود؟ نكتهاش چيست؟
پيامبر(ص) مىدانست كه بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت على بن ابىطالب(ع) به بهانههاى مختلف از جمله جوانى على بن ابىطالب(ع) خرده مىگيرند؛ خواست با اين عمل به مردم بفهماند كه امارت و خلافت به لياقت است، نه به سنّ، بعد از من نبايد در امامت علي(ع) به عذر اينكه علي(ع) كم سن و سال است، اعتراض كرده و حقّ او را غصب نمايند. اگر كسى لايق امارت و خلافت است، بايد همه -پير و جوان، زن و مرد- مطيع او باشند، ولى -متأسفانه- اين تدبير پيامبر(ص) هم عملى نشد و با بر هم زدن لشكر و خارج شدن از آن به بهانههاى مختلف نقشههاى پيامبر(ص) را بر هم زدند.
( ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66 ؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 391 ؛ كنزالعمال، ج 5، ص 313 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 93 ؛ شرح ابن ابىالحديد، ج 2، ص 21 ؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 111 ؛ تاريخ ابنخلدون، ج 2، ص 484 ؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 207)
مگر خداوند متعال در قرآن امر اكيد به اطاعت از دستورهاى پيامبر اكرم(ص) نكرده است آنجا كه مىفرمايد: {وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا}؛ «آن چه را كه رسول دستور دهد بگيريد و آن چه را كه از آن نهى كند واگذاريد.»( سوره حشر، آيه 7)
و نيز مىفرمايد: {فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً}؛ «نه چنين است قسم به خداى تو كه( سوره نساء، آيه 65)
اينان به حقيقت اهل ايمان نمىشوند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه هر حكمى كه كنى هيچگونه اعتراض در دل نداشته، كاملاً از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.»
3 - دعوت به نوشتن وصيت
بعد از آنكه پيامبر(ص) مشاهده نمود كه تدبير فرستادن مردم با لشكر به بيرون مدينه عملى نشد، در صدد برآمد كه تمام سفارشهاى لفظى را در باب امامت علي(ع) كه در طول 23سال به مردم گوشزد كرده است، در وصيتنامهاى مكتوب كند. از همينرو در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفاتش در حالى كه در بستر آرميده بود و از طرفى نيز حجره پيامبر(ص) مملوّ از جمعيّت و گروههاى مختلف بود، خطاب به جمعيت كرده و فرمود: «كتابى بياوريد تا در آن چيزى بنويسم كه با عمل به آن بعد از من گمراه نشويد.» بنىهاشم و همسران پيامبر(ص) در پشت پرده اصرار اكيد بر آوردن صحيفه و قلم براى نوشتن وصيتنامه رسول خدا(ص) داشتند. ولى همان طيفى كه در سرزمين عرفات مانع شدند تا پيامبر(ص) كلام خود را در امر امامت خلفاى بعدش بيان بفرمايد، در حجره پيامبر(ص) نيز جمع بودند و از عملى شدن دستور پيامبر(ص) جلوگيرى كردند. عمر يك لحظه متوجه شد كه اگر اين وصيت مكتوب شود تمام نقشهها و تدبيرهايش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفى مخالفت دستور پيامبر(ص) را صلاح نمىديد. لذا درصدد چارهاى برآمد و به اين نتيجه رسيد كه به پيامبر(ص) نسبتى دهد كه عملاً و خود به خود نوشتن نامه و وصيت بىاثر گردد. از اينرو به مردم خطاب كرده گفت: «نمىخواهد صحيفه بياوريد، زيرا پيامبر(ص) هذيان مىگويد! كتاب خدا ما را بس است!» اين جمله را كه طرفداران عمر و بنىاميه و قريش از او شنيدند، آنان نيز تكرار كردند. ولى بنىهاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پيامبر(ص) با اين نسبت ناروا، كه همه شخصيت او را زير سؤال مىبرد، چه كند؟ چارهاى نديد جز اينكه آنان را از خانه خارج كرده و فرمود: «از نزد من خارج شويد، سزاوار نيست كه نزد پيامبر(ص) نزاع شود!».( ر.ك: صحيح بخارى: كتاب المرضى، ج 7، ص 9 ؛ صحيح مسلم، كتاب الوصية، ج 5، ص 75 ؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992)
تعجب اينجاست كه طرفداران عمر بن خطاب و به طور كلّى مدرسه خلفا براى سرپوش گذاشتن بر اين نسبت ناروا از طرف عمر به پيامبر اكرم(ص)، هنگامى كه اصل كلمه را كه همان «هجر - هذيان» باشد مىخواهند نقل كنند، آن را به جمعيت نسبت داده مىگويند: «قالوا: هجر رسول اللَّه». و هنگامى كه به عمر بن خطاب نسبت مىدهند مىگويند: «قال عمر: انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع». ولى كلام ابوبكر جوهرى در كتاب «السقيفه» مطلب را روشن مىسازد كه: شروع نسبت هذيان از جانب عمر بوده و طرفداران او به متابعت از اين جمله را به پيامبر(ص) نسبت دادند. جوهرى اينگونه نسبت را از ناحيه عمر نقل مىكند: «عمر جملهاى گفت كه مضمون و معناى آن اين است كه پيامبر(ص) درد مرض بر او غلبه كرده است». پس معلوم مىشود كه تعبير عمر چيز ديگرى بوده كه به جهت قباحت آن نقل به معنا كردهاند. متأسفانه بخارى و مسلم و ديگران اصل كلمه را نقل نكردهاند و نقل به معنا و مضمون را آوردهاند. گر چه از كلام ابن اثير در «النهاية» و ابن ابىالحديد استفاده مىشود كه نسبت هذيان را مستقيماً خود عمر داده است.
لكن به هر تقدير پيامبر اكرم(ص) بعد از بيرون كردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصيت خود را آن طور كه بايد بيان نمود، و طبق نصّ سليم بن قيس با وجود برخى از اصحاب بر يكايك اهلبيت: وصيت كرده و آنان را به عنوان خلفاى بعد از خود معرفى كرد.( كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 658)
اهل سنت نيز در كتابهاى حديثى خود به اين وصيت اشاره كردهاند، ولى اصل موضوع را مبهم گذاردهاند.
ابنعباس در پايان آن حديث مىگويد: «پيامبر در آخر امر، به سه مورد وصيت نمود: يكى آنكه مشركين را از جزيرةالعرب بيرون برانيد. ديگر آنكه به كاروانها همانگونه كه من اجازه ورود دادم، اجازه دهيد. ولى در خصوصِ وصيت سوّم سكوت كرد. و در برخى از احاديث ديگر آمده است: آنرا فراموش كردم.( صحيح بخارى، كتاب مغازى، باب 78 ؛ صحيح مسلم، كتاب وصيّت، باب 5)
سابقه نداشته است كه در حديثى ابنعباس بگويد: اين قسمت از آن را فراموش كردهام يا آن را نقل نكند. اين نيست مگر خوف و ترس ابنعباس از عمر بن خطاب، زيرا به طور حتم وصيت سوّم به ولايت و خلافت و امامت امام علي(ع) و اهلبيت پيامبر: بوده است، ولى از آنجا كه ابنعباس از عمر مىترسيد، از نشر آن جلوگيرى كرد. همانگونه كه در زمان حيات عمر بن خطاب نتوانست با نظر عمر بن خطاب در مسئله عول و تعصيب مخالفت كند، تا اينكه بعد از فوت او حقّ را بيان كرد و هنگامى كه از او در تأخير بيان حكم سؤال كردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بيمناك بودم.
چرا عمر از نوشتن نامه جلوگيرى كرد؟
اين سؤال در ذهن هركس خطور مىكند كه چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبير پيامبر(ص) عملى شود؟ مگر پيامبر(ص) نويد نگهدارى امّت از ضلالت را تا روز قيامت نداده بود؟ چه بشارتى بالاتر از اين؟ پس چرا با اين كار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از اين سعادت محروم كردند؟ چه بگوييم كه حبّ جاه و مقام و كينه و حسد گاهى بر عقل چيره مىشود و نتيجهگيرى را از عقل سلب مىكند. مىدانيم كه عمر چه نيّاتى در سر مىپروراند. او مىدانست كه پيامبر(ص) براى چه از مردم كاغذ و دوات مىخواهد، او بهطور حتم مىدانست كه پيامبر(ص) قصد مكتوب كردن سفارشهاى لفظى خود در امر خلافت على بن ابىطالب(ع) و بقيه اهلبيت: را دارد، از همين رو مانع نوشتن اين وصيّت مىشود. اين صرف ادعا نيست بلكه مىتوان براى آن شواهدى قطعى ادعا نمود كه به دو نمونه از آن اشاره مىكنيم:
1 - عمر بن خطاب در اواخر زندگانى پيامبر(ص) مكرر حديث ثقلين به گوشش رسيده بود؛ در آن حديث، پيامبر(ص) مىفرمايد: من دو چيز گرانبها در ميان شما به ارمغان مىگذارم كه با تمسك به آن دو هرگز گمراه نخواهيد شد. اين تعبيرِ «گمراهنشدن» را چندين بار عمر درباره كتاب و عترت شنيده بود. در حجره پيامبر(ص) هنگام درخواست كاغذ و دوات نيز همين تعبير را از زبان پيامبر(ص) شنيد كه مىفرمايد: «نامهاى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد». فوراً عمر به اين نكته توجه پيدا كرد كه: پيامبر(ص) قصد دارد تا وصيت به كتاب و عترت را مكتوب دارد، لذا شديداً با آن به مخالفت برخاست.
2 - ابنعباس مىگويد: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من كرده گفت: بر تو باد خونهاى شتران اگر آنچه از تو سؤال مىكنم كتمان نمايى! آيا هنوز على در امر خلافت، خود را بر حق مىداند؟ آيا گمان مىكند كه رسولخدا(ص) بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آرى. اين را از پدرم سؤال كردم؛ او نيز تصديق كرد... عمر گفت: به تو بگويم: پيامبر(ص) در بيماريش خواست تصريح به اسم علىّ (به عنوان امام و خليفه) كند، من مانع شدم...».( شرح ابن ابىالحديد، ج 12، ص 21)