صفحه ها
دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 206629
تعداد نوشته ها : 118
تعداد نظرات : 8
سايت مراجع تقليد

 آيت الله جواد تبريزي (رحمة الله علیه)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله محمد تقی بهجت (رحمة الله علیه‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله نوري همداني (مد ظله العالي‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله  سید صادق شیرازی (مد ظله العالي)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله لطف الله صافي (مد ظله العالي‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله ناصر مکارم شيرازي (مد ظله العالي‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله فاضل لنکرانی (رحمة الله علیه)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله سيد علي سيستاني (مد ظله العالي)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله وحيد خراساني (مد ظله العالي ‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله جوادي آملي (مد ظله العالي ‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله جعفر سبحاني (مد ظله العالي)

جهت دريافت كد لوگوي مراجع كليك كنيد
00 پایگاه فرهنگی ، مذهبی شیعه ها - لوگوهای حمایتی
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

پديد آورنده : حجة الاسلام ابوالفضل نقي منش ،

 

امام نقي(ع) نمونه اي از انسان كامل و مجموعه سترگي از اخلاق اسلامي بود. «ابن شهر آشوب» در اين باره مي نويسد:

«امام نقي(ع) خوش خوترين و راست گوترين مردم بود. كسي كه او را از نزديك مي ديد، خوش برخوردترين انسان ها را ديده بود و اگر آوازه اش را از دور مي شنيد، وصف كامل ترين فرد را شنيده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودي، هيبت و شكوه وي تو را فرا مي گرفت و هرگاه اراده گفتار مي كردي، بزرگي و بزرگواري اش بر تو پرده در مي انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و ميراث دار جانشيني و خلافت بود و شاخساري دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و ميوه سرسبد درخت رسالت ...».(1)

امام در تمام زمينه هاي فردي، اعم از ظاهري و اخلاقي، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالكي» در اين راستا مي نگارد:

«فضيلت ابوالحسن، علي بن محمد النقي(ع) بر زمين پرده گسترده و رشته هايش را به ستاره هاي آسمان پيوسته است. هيچ فضيلتي نيست كه به او پايان نيابد و هيچ عظمتي نيست كه تمام و كمال به او تعلق نگيرد. هيچ خصلت والايي بزرگ نمي نمايد مگر آنكه گواه ارزش آن در وي آشكار است. او شايسته، برگزيده و بزرگوار است كه در سرشت والا پسنديده شده است ... هر كار نيكي با وجود او رونق يافته. او از نظر شكوه، آرامش، پاكي و پاكيزگي بر اساس روش نبوي و خلق نيكوي علوي آراسته شده كه هيچ فردي از آفريدگان خدا به سان او نيست و به او نمي رسد و اميد رسيدن به او را هم ندارد».(2)

نيكو و به جاست اين قسمت از نوشتار، به زيبايي هاي طبع او آراسته گردد:

1. عبادت

 

ايجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلي و عبادت فراوان، از ويژگي هاي برجسته امام نقي(ع) است. در اين باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و ميلي نيز به دنيا نداشت. عبادتگري فقيه بود. شب ها را در عبادت به صبح مي رساند بي آنكه لحظه اي روي از قبله برگرداند. با پشمينه اي بر تن و سجاده اي از حصير زير پا به نماز مي ايستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمي شد. كمي مي خوابيد و دوباره برمي خاست و مشغول عبادت مي شد. آرام زير لب قرآن را زمزمه مي كرد و با صوتي محزون آياتش را مي خواند و اشك مي ريخت كه هركس صداي مناجات او را مي شنيد، مي گريست. گاه بر روي ريگ ها و خاك ها مي نشست. نيمه شب ها را مشغول استغفار مي شد و شب ها را به شب زنده داري مي گذراند.(3) شبانگاه به سجده و ركوع مي افتاد و با صدايي محزون و غمگين مي گفت: خداوندا، اين گناهكار پيش تو آمده و اين نيازمند به تو روي آورده، خدايا، رنج او را در اين راه بي پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش هايش درگذر».(4)

2. ساده زيستي

 

از ديگر ويژگي هاي برجسته اخلاقي امام نقي(ع)، ساده زيستي و دوري از دنيا بود. در اين زمينه نيز آمده است: «از دنيا چيزي در بساط زندگي نداشت. بنده اي وارسته از دنيا بود. در آن شبي كه به خانه اش هجوم آوردند، او را تنها يافتند با پشمينه اي كه هميشه بر تن داشت و خانه اي كه در آن هيچ اسباب و اثاثيه چشم گيري ديده نمي شد. كف خانه اش خاك پوش بود و بر سجاده حصيري خود نشسته، كلاهي پشمين بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نيايش بود».(5)

3. دانش

 

يكي از محورهاي اساسي و از سترگ ترين پشتوانه هاي امامت، دانش امام است كه بر اساس آن بشريت از كوره راه هاي نابودي رهايي مي يابد. شخصيت علمي امام نقي(ع) از همان دوران كودكي و پيش از امامت ايشان شكل گرفته بود. مناظره هاي علمي، پاسخ گويي به شبهه هاي اعتقادي و تربيت شاگردان برجسته نمونه هاي برجسته اي از جايگاه والاي علمي امام نقي(ع) است. او در همان كودكي مسائل پيچيده فقهي را كه بسياري از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مي ماندند، حل مي كرد. گنجينه اي پايان ناپذير از دانش و چكاد نشيني در بلنداي بينش بود. دشمن ساده انديش به خيال در هم شكستن وجهه علمي ايشان، مناظره هاي علمي تشكيل مي دهد، ولي جز رسوايي و فضاحت ثمره اي نمي بيند. از اين رو، به بلندي مقام امام اعتراف مي كند و سر تسليم فرود مي آورد.(6)

با اين همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوي ايشان مي شده همواره در تلاش بود تا شخصيت علمي امام بر مردم

آشكار نشود. از اين رو، امام را تحت مراقبت شديد نظامي گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتي مردم عامي با ايشان جلوگيري مي كرد. دشمنان، پرتو گيتي فروز آن آفتاب علم و معرفت را مي ديدند و خفاش صفت با چشماني شب زده به خيال شب پرستي، از فروزندگي اش چشم فرو مي بستند و با شمعي به جنگ آفتاب مي رفتند و مناظره به راه مي انداختند. با اين حال، امام با صبري بي پايان، لحظه ها را به كار مي گرفت و تيرگي جهل را با نور دانش خود مي زدود. او در بيان پرتوافشاني چهارده خورشيد تابنده علم مي فرمود:

اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها يك حرف آن نزد آصف [بن برخيا] بود كه وقتي خدا را بدان خواند، زمين براي او در هم پيچيده شد و تخت بلقيس را نزد سليمان نبي آورد. آن گاه زمين گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اين ها در يك چشم برهم زدن انجام گرفت، ولي نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد كه يك حرف آن نزد خدا مانده [و بقيه را به ما داده[ كه در خزانه دانش غيب او به خودش اختصاص دارد.(7)

او به تمامي زبان هاي عصر خود از قبيل هندي، تركي، فارسي و... آگاه بود و حتي نوشته اند كه در جمع فارسي زبانان به زبان خودشان سخن مي گفت.(8)

اظهار نظرهاي «يزداد نصراني»، شاگرد «بختيشوع» درباره دانش امام نقي(ع) بسيار مهم است. او پزشك مخصوص دربار معتصم بود. چيرگي امام در دانش، به اندازه اي او را مجذوب خود كرده كه در توصيف مقام علمي ايشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفريده اي را نام ببريم كه از جهان غيب آگاهي داشته باشد، او (امام نقي(ع)) خواهد بود». اين سخن نتيجه تنها ديدار كوتاه او با امام بود.(9)

4. آگاهي از اسرار

 

براساس روايات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چيزي كه بر او پوشيده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علي النقي(ع) نيز به سان ديگر پيشوايان، از غيب خبر مي داد، آينده را به وضوح مي ديد. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مي دانست.

«ابوالعباس احمد ابي النصر» و «ابو جعفر محمد بن علويه» مي گويند: «شخصي از شيعيان اهل بيت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مي زيست. روزي از او پرسيدند: سبب شيعه شدن تو در اين شهر چه بود؟ گفت: من مردي نيازمند، ولي سخنگو و با جرئت بودم. سالي با جمعي از اهل شهر براي دادخواهي به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسيديم، شنيديم دستور داده امام نقي(ع) را احضار كنند. پرسيدم: علي بن محمد كيست كه متوكل چنين دستوري داده؟ گفتند: او از علويان است و رافضي ها او را امام خود مي خوانند. پيش خود گفتم شايد متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصميم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم. مدتي بعد سواري آهسته به كاخ متوكل نزديك شد. باوقار و شكوهي خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهي مي كردند. به چهره اش كه نگاه كردم، محبّتي عجيب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم كه شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از ميان جمعيت گذشت تا به من رسيد. من در سيمايش محو بودم و برايش دعا مي كردم. مقابلم كه رسيد، در چشمانم نگريست و با مهرباني فرمود: خداوند دعاهاي تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولاني سازد و مال و اولادت را بسيار گرداند.

وقتي سخنانش را شنيدم، از تعجب ـ كه چگونه از دل من آگاه است؟ ـ ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمين افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسيدند چه شد. من كتمان كردم و گفتم: خير است ان شاء اللّه و چيزي به كسي نگفتم تا اين كه به خانه ام بازگشتم. دعاي امام نقي(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارايي ام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نيز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نيز امامت كسي را كه از دلم آگاه بود، پذيرفتم و شيعه شدم.(10)

«خيران اسباطي» نيز در زمينه آگاهي امام از اسرار مي گويد: نزد ابوالحسن النقي(ع)، در مدينه رفتم و خدمت ايشان نشستم. امام پرسيد: از واثق (خليفه عباسي) چه خبر داري؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بيشتر و نزديك تر است. اما الآن حدود ده روز است كه او را نديده ام. امام فرمود: مردم مدينه مي گويند: او مرده است. گفتم: ولي من از همه او را بيشتر مي بينم و اگر چنين بود، بايد من هم آگاه مي بودم. ايشان دوباره فرمودند: مردم مدينه مي گويند او مرده! از تأكيد امام براين كلمه فهميدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.

سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسي) چه؟ عرض كردم: او در زندان و در بدترين شرايط است. فرمود: بدان كه او هم اكنون خليفه است. سپس پرسيد: ابن زيّات(11) (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: اين قدرت برايش شوم بود. پس از مدتي سكوت فرمود: دستور خدا و فرمان هاي او بايد اجرا شوند و گزيري از مقدّرات او نيست. اي خيران، بدان كه واثق مرده، متوكل به جاي او نشسته و ابن زيات نيز كشته شده است. عرض كردم: فدايت شوم، چه وقت؟! با اطمينان فرمود: شش روز پس از اينكه از آنجا خارج شدي».(12)

5 . سخنوري

 

گفتار امام، شيرين و سرزنش ايشان تكان دهنده بود. به گونه اي كه آموزگارش در كودكي شيفته سخنوري او گرديد. آن گاه كه لب به سخن مي گشود، روح شنونده اش را تازگي مي بخشيد و چون او را عتاب مي كرد، كلامش چون شمشيري آتشين از جمله هاي نغز، پيكره دشمنش را شرحه شرحه مي كرد.

آن گاه كه خصم براي عشرت طلبي خود از او مي خواهد شعري بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مي گشايد، چند بيت مي خواند و آن چنان آتشي از ترس در وجود او مي اندازد كه بزم و عيش اش را تباه مي سازد و جهان را پيش چشمان شب پرست دشمن تيره و تار مي كند. امام مي سرايد:

ـ بر بلنداي كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالي كه مردان نيرومند از آنان نگهباني مي كردند، ولي كوه هاي بلند هم به آنان كمكي نكرد.

ـ سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جايگاه هاي خويش به زير كشيده شده و در گودال هاي قبر افتادند و در چه جاي بد و ناپسندي منزل گرفتند.

ـ پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فريادگري فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاج ها و زيور آلات و آن لباس هاي فاخرتان؟

ـ كجاست آن چهره هاي ناز پرورده و پرده نشين تان؟

ـ قبرهاشان به جاي آنها ندا در مي دهد: بر آن چهره هاي ناز پرورده اكنون كرم ها مي خزند.

ـ چه بسيار خوردند و آشاميدند، ولي اكنون پس از آن همه شكم بارگي ها، خود، خوراك كرم ها مي شوند.

مستي از سر متوكل پريد. جام شراب از دستش به زمين افتاد. تلوتلوخوران از ترس فرياد مي كشيد. حاضران مي گريستند و متوكل، سخت حيران و وحشت زده، آن قدر گريست كه ريشش خيس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچينند.(13)

6. مهرباني

امام بسيار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافيان تلاش مي كرد و حتي گاه خودرا به مشقّت مي انداخت. آن هم در دوراني كه شدت سخت گيري هاي حكومت بر شيعيان به اوج خود رسيده بود. «محمد بن علي» از «زيد بن علي» روايت مي كند: «من به سختي بيمار شدم و شبانه، پزشكي براي درمان من آوردند. او نيز دارويي برايم تجويز كرد. فرداي آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بيابند. پزشك دوباره براي مداواي من آمد و ديد حالم وخيم تر شده است، ولي چون ديد دارو را به دست نياورده ام، نااميدانه از خانه ام بيرون رفت.

اندكي بعد فرستاده امام نقي(ع) به خانه ام آمد. او كيسه اي در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:

ابوالحسن به تو سلام رساند و اين دارو را به من داد تا برايت بياورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود يابد.

دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندي بعد به كلي بهبود يافتم».(14)

7. احترام به اهل دانش

 

امام، به مردم به ويژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مي گذاشت. در تاريخ آمده است: روزي امام در مجلسي نشسته بودند و جمعي از بني هاشم، علويان و ديگر مردم نيز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندي از شيعيان وارد شد. او در مناظره اي اعتقادي و كلامي، تعدادي از ناصبيان و دشمنان اهل بيت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود اين شخص به مجلس، امام از جاي خود برخاست و به نشانه احترام به سويش رفت و او را نزد خود در بالاي مجلس نشانيد و با او مشغول صحبت شد. برخي از حاضران از اين رفتار امام ناراحت شده و اعتراض كردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داوري كنم، راضي مي شويد؟ گفتند: آري. امام تلاوت فرمود: (اي كساني كه ايمان آورده ايد، هنگامي كه به شما گفته شد: در مجلس جا براي ديگران باز نماييد، باز كنيد. تا خداوند [رحمتش را [برايتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد تا خداوند به مراتبي [منزلت [مؤمنانتان و كساني را كه علم يافته اند بالا برد)(15) و نيز فرموده است: (آيا كساني كه دانشمند هستند با آنان كه نيستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غير دانشمند مقدم داشته، همچنان كه مؤمن را بر غير مؤمن برتري داده است. آيا به راستي آنكه مي داند و آنكه نمي داند، مساوي است؟ پس چرا انكار و اعتراض مي كنيد؟ خدا به اين مؤمن دانشمند برتري داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خويشاوندي اش. او نيز با دلايلي محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را شكست داده است.(17)

8 . بخشش

 

بخشندگي با خون و گوشت اهل بيت: آميخته بود. آنان همواره با بخشش هاي خود، ديگران را به شگفتي وا مي داشتند. گاه آن قدر مي بخشيدند كه رفتارشان در شمار معجزه به شمار مي آمد، تا آنجا كه در اين مقام در توصيف حضرت نقي(ع) مي گفتند: «انفاق امام نقي(ع) به قدري بود كه جز پادشاهان كسي توانايي انجام آن را نداشت و مقدار بخشش هاي ايشان تا آن زمان از كسي ديده نشده بود و در جغرافياي انديشه ها نمي گنجيد».(18)

اسحاق جلاب مي گويد: «براي ابوالحسن(ع) گوسفندان بسياري خريدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جايي برد كه بلد نبودم و فرمود تا تمامي اين گوسفندان را ميان افرادي كه خود دستور داده بود، پخش كنم».(19)

بي آنكه ديگران متوجه شوند، آنان را از نسيم بخشندگي خود مي نواخت و مورد تفقد

(20)

اي ابا هاشم! علّت آنكه من سخن آغاز كردم، آن است كه گمان كردم مي خواهي از برخي مشكلات خود شكايت كني. دستور داده ام دويست دينار طلا به شما بدهند كه با آن مشقت را بر طرف سازي. آن را بگير و به همان مقدار بسنده كن».(21)

9. سخت كوشي

 

امام علي النقي(ع) پيشواي بزرگ شيعيان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاي اسلامي همه به دست او مي رسيد و مي توانست از آن بهره مند شود؛ چرا كه حق او بود، ولي به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گيرد و نيازهاي زندگي اش را با زحمت خود فراهم آورد. «علي بن حمزه» مي گويد: «ابوالحسن(ع) را ديدم كه به سختي مشغول كشاورزي است؛ به گونه اي كه عرق از سر و رويش جاري است. از ايشان پرسيدم: فدايت شوم! كارگران شما كجايند [كه شما اين گونه خود را به زحمت انداخته ايد]؟

در پاسخ فرمود: اي علي بن حمزه! آن كس كه از من و پدرم برتر بود، با بيل زدن در زمين خود روزگار مي گذراند. دوباره عرض كردم: منظورتان كيست؟ فرمود: رسول خدا، اميرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان كار مي كردند. كشاورزي ازجمله كارهاي پيامبران، فرستادگان، جانشينان آنها و شايستگان درگاه الهي است».(22)

10. بردباري

 

شكيبايي از برجسته ترين صفات مردان بزرگ الهي است؛ زيرا برخوردهاي آنان با مردم نادان بيشتر از همه است و آنان براي هدايت شان بايد صبر پيشه سازند تا اين گونه دروازه اي از رستگاري را به رويشان بگشايند.

«بريحه عباسي»، گماشته دستگاه حكومتي و امام جماعت دو شهر مكه و مدينه بود. او از امام نقي(ع) نزد متوكل سخن چيني و سعايت كرد و براي او نگاشت: «اگر مكه و مدينه را مي خواهي، علي بن محمد(ع) را از اين دو شهر دور ساز؛ زيرا مردم را به سوي خود فرا خوانده و گروه بسياري نيز به او گرايش يافته و از او پيروي مي كنند».

در اثر سعايت هاي بريحه، متوكل امام را از جوار پر فيض و ملكوتي رسول خدا(ص) تبعيد كرد و ايشان را به سامرا فرستاد. در طول اين مسير، بريحه نيز با ايشان همراه شد.

در بين راه رو به امام كرد و گفت: «تو خود بهتر مي داني كه من عامل تبعيد تو بودم. سوگندهاي محكم و استوار خورده ام كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين (متوكل) و يا حتي يكي از درباريان و فرزندان او كني، تمامي درختانت را در مدينه به آتش كشم و خدمت كارانت را بكشم و چشمه ها و قنات هاي مزرعه ات را ويران سازم. بدان كه در تصميم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهره اي

گشاده در پاسخ بريحه فرمود: «نزديك ترين راه براي شكايت از تو، اين بود كه ديشب شكايت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكايتي را كه نزد خدا كرده ام، نزد غير خدا و پيش بندگانش عرضه نخواهم كرد».

بريحه كه رأفت و بردباري امام را در مقابل سعايت ها و موضع زشتي كه در برابر امام گرفته بود ديد، به دست و پاي حضرت افتاد و با تضرع و زاري از امام درخواست بخشش كرد. امام نيز با بزرگواري تمام فرمود: «تو را بخشيدم!»(23)

 

11. شكوه و هيبت

از آنجا كه امام معصوم، كانون تجلي قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهي و قطب عالم امكان است، قداست معنوي و شكوه و وقار بسيار دارد. در زيارت جامعه كبيره از زبان امام نقي(ع) مي خوانيم:

«هر بزرگ و صاحب شرافتي در برابر بزرگواري شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بيني به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگويي در برابر برتري شما فروتن شده و همه چيز در برابر شما خوار و ذليل است».(24)

«محمد بن حسن اشتر» مي گويد: «من همراه پدرم، بيرون كاخ متوكل با جمعي از علويان، عباسيان و جعفريان ايستاده بوديم كه امام نقي(ع) آمد. تمام مردم براي اداي احترام و بزرگداشت ايشان از مركب هاي خود پايين آمدند و صبر كردند تا ايشان وارد كاخ شود. پس از آن، برخي زبان به گلايه گشودند و گفتند: چرا ما بايد به اين پسر بچه احترام بگذاريم و از مركب هايمان به احترامش پياده شويم؟ نه شرافت او از ما بيشتر است و نه بزرگ سال تر از ماست. به خدا سوگند كه وقتي بيرون آمد، ديگر از مركب هايمان پياده نمي شويم.

ابو هاشم جعفري در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند كه همگي شما با خواري و خفت پياده خواهيد شد. پس از مدتي، امام از كاخ متوكل بيرون آمد. صداي تكبير و تهليل مردم به آسمان برخاست و همگي مردم، حتي آنان كه گله مند بودند، از اسب هايشان پياده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان كرد و گفت: شما كه گفتيد به او احترام نمي گذاريد

(25)

 

پي نوشت ها:

1. مناقب آل ابي طالب، ابو جعفر محمد بن علي ابن شهر آشوب السروي المازندراني، بيروت، دار الاضواء، بي تا، ج 4، ص 401.

2. فصول المهمة في معرفة الائمة، ابن صباغ مالكي، بيروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268.

3. ائمتنا، علي محمد علي دخيلّ، بيروت، دار مكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21.

4. همان، ص 257.

5. همان، ص 217 ؛ اصول كافي، محمد بن يعقوب الكليني، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسي، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.

6. الفصول المهمة، ص 267.

7. دلائل الامامة، محمد بن جرير بن رستم الطبري، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول كافي، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4 ص 406.

8. بحار الانوار، ج 50، ص 130.

9. دلائل الامامة، ص 221.

10. سفينة البحار، شيخ عباس قمي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بي جا، ج 2، ص 240.

11.او وزير معتصم و واثق بود كه مخالفان را در تنوري مي انداخت كه كف آن ميخ هاي آهني بزرگي قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوكل بعد از به قدرت رسيدن او را در همان تنور انداخت. علي بن الحسين المسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاينده، تهران،انتشارات علمي و فرهنگي، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.

12. الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفيد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ كشف الغمة في معرفة الائمه، علي بن عيسي الاربلي، تهران، دار الكتب الاسلامية، بي تا، ج 3، ص 236.

13. تذكرة الخواص، ابن الجوزي، تهران، مكتبة النينوي الحديثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.

14. الارشاد، ج 2، ص 433.

15. مجادلة: 11.

16. زمر: 9

17. الإحتجاج، احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص309.

18. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 409.

19. اصول كافي، ج 1، ص 498.

20. اعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بي تا، ج 2، ص 37.

21. بحار الانوار، ج 50، ص 129.

22. من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، بيروت، دارالصعب، بي تا، ج 3، ص 216.

23. اثبات الوصية، علي بن الحسين المسعودي، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، 1343 ش، ص 196.

24. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زيارت جامعه كبيره.

25. حياة الامام علي النقي(ع)، باقر شريف قرشي، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.

منبع:عرفان


دسته ها : امام النقي (ع)
1391/3/3 8
X