صفحه ها
دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 199941
تعداد نوشته ها : 118
تعداد نظرات : 8
سايت مراجع تقليد

 آيت الله جواد تبريزي (رحمة الله علیه)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله محمد تقی بهجت (رحمة الله علیه‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله نوري همداني (مد ظله العالي‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله  سید صادق شیرازی (مد ظله العالي)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله لطف الله صافي (مد ظله العالي‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله ناصر مکارم شيرازي (مد ظله العالي‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله فاضل لنکرانی (رحمة الله علیه)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله سيد علي سيستاني (مد ظله العالي)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله وحيد خراساني (مد ظله العالي ‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله جوادي آملي (مد ظله العالي ‌)
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 آيت الله جعفر سبحاني (مد ظله العالي)

جهت دريافت كد لوگوي مراجع كليك كنيد
00 پایگاه فرهنگی ، مذهبی شیعه ها - لوگوهای حمایتی
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

معاويه: اي شيخ! آيا در صفين حاضر بودي تا خون ريزيهاي علي را ببيني؟ شيخ: حاضر بودم و چه بسيار كودكان را از سپاه تو يتيم كردم و چه بسيار زنان را بيوه نمودم و مانند شمشير غضبناكي گاهي با تير و گاهي با نيزه رزم مي‎كردم و هفتاد و سه تير به سوي تو رها كردم. دو تير به سپر تو فرود آمد و دو تير بر سجده‎گاهت و دوتير بر بازوي تو كه اگر جامه باز كني نشان آن ديده مي‎شود.

--------------------------------------------------------------------------------

جابر بن عبدالله انصاري گويد:

روزي به شام سفر كرده بودم و در آنجا معاويه و دو پسرش خالد و يزيد و نيز با عمرو بن العاص ملاقات كردم. ناگاه مردي سالخورده كه از طرف عراق مي‎آمد نمودار شد. او پيري فرتوت بود كه كمربندي از ليف خرما بر ميان بسته و نعلي از ليف خرما در پاي داشت و لباسي بسيار مندرس بر تن داشت و ديدگانش فرو رفته بود.

معاويه گفت: خوب است كه اين پيرمرد را به حرف بگيريم و اندكي تفريح كنيم.

معاويه: اي شيخ! از كجا مي‎آيي و به كجا مي‎روي؟

پيرمرد: پاسخي نداد.

عمرو بن العاص: اي پيرمرد! چرا به سؤال اميرالمؤمنين پاسخ نگفتي؟

پيرمرد: خداوند ما را پس از بيرون آمدن از جاهليت تحيت و درودي غير از آنچه معاويه گفت قرار داده است.

معاويه: اي شيخ! راست گفتي و من خطا كردم. السلام عليك يا شيخ!

شيخ: عليكم السلام.

معاويه: از كجا مي‎آيي و به كجا مي‎روي؟

شيخ: از عراق مي‎آيم و به بيت المقدس مي‎روم.

معاويه: چه خبر از عراق؟

شيخ: به خير و بركت.

معاويه: گفتي كه از كوفه و از ارض غري مي‎آيي؟

شيخ: «غري» كدام است؟!

معاويه: جايگاه ابوتراب.

اي معاويه! بلكه تو همان كسي هستي كه در زبان خدا و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به «لعين» ناميده شده‎اي و مقصود از شجره ملعونه در قرآن توئي و عروق خسيسه توئي و توئي كه ظلم كردي بر نفس خود و خدايت را كفران ورزيدي

 

 

شيخ: ابوتراب كيست؟!

معاويه: علي بن ابيطالب است.

شيخ: اي معاويه! خداوند دماغ تو را به خاك بمالد و دهانت را بشكند و پدر و مادرت را لعنت كند چرا نمي‎گويي: امام عادل و پناه مردم و سلطان دين و كشنده مشركين و شمشيرِ كشيده خدا و پسر عمّ رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ و شوهر بتول و تاج فقهاء و كنز فقراء و پنجمين از اصحاب كساء و شير غالب و پدر حسن ـ عليه السلام ـ و حسين ـ عليه السلام ـ امير المؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ ؟[1]

معاويه: اي شيخ! چنان مي‎بينم كه خون و گوشت تو، با گوشت و خون علي آميخته است اگر او بميرد تو فاعل امري نباشي و كاري نتواني كني.

شيخ: خداوند مرا به حرمان او مبتلا نكند و حزن مرا بعد ازاو بزرگ دارد و لكن دانسته باش كه خداوند سيد و آقاي مرا نميراند تا از فرزندان او يكي را برپا نكند و حجت جهانيان نفرمايد.

معاويه: اي شيخ! هيچ چيز از بهر خويش به جاي گذاشته‎اي.

شيخ: راه راست را نشان داده‎ام از براي كسي كه خواهد.

عمر بن عاص: اي معاويه! گويا اين مرد تو را نمي‎شناسد كه اين گونه سخن مي‎گويد و جسارت روا مي‎دارد.

معاويه: اي شيخ! مرا مي‎شناسي؟ شيخ: نه.

معاويه: من پسر ابوسفيان، شجره زكيّه و شاخه‎هاي عليّه و سيّد و آقاي بني اميه هستم.

شيخ: اي معاويه! بلكه تو همان كسي هستي كه در زبان خدا و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به «لعين» ناميده شده‎اي و مقصود از شجره ملعونه در قرآن توئي و عروق خسيسه توئي و توئي كه ظلم كردي بر نفس خود و خدايت را كفران ورزيدي.

توئي آن كسي كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مورد تو فرمود: «خلافت حرام است بر پسر ابوسفيان» و تويي گناه كار و پسر گناه كار و پسر هند جگر خوار و آن گردن كش طاغي كه ظلم و ستم او بندگان خدا را فراگرفت.

معاويه از شدت عصبانيت سرخ شد و رگهاي گردنش معلوم گشت و دست به قبضه شمشير برد و آهنگ او كرد ولي خشم خود را كنترل كرد و گفت: اگر نه اين بود كه عفو خوب و ستوده بود سرت را بر مي‎گرفتم. هان اي شيخ! چه مي‎بيني اگر سر از بدنت بردارم؟

شيخ با كمال آرامش جواب داد: آن وقت به كمال سعادت مي‎رسم و تو غايت شقاوت را درك خواهي كرد.

معاويه نگريست كه در قتل پير فرتوت كه امروز و يا فردا بدرود جهان خواهد گفت فائده‎اي نيست، لذا سخن خود را گردانيد و گفت: اي شيخ! روزي كه علي عثمان را كشت كجا بودي؟

شيخ: به خدا قسم علي ـ عليه السلام ـ عثمان را نكشت. اگر علي قصد كشتن او را داشت هرگز به مكر و حيله متوسل نمي‎شد بلكه با شمشير برنده و بازوهاي نيرومندش او را تباه مي‎ساخت ولي علي ـ عليه السلام ـ در آن هنگام به حكم وصيت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خاموش بود.

معاويه: اي شيخ! آيا در صفين حاضر بودي تا خون ريزيهاي علي را ببيني؟

شيخ: حاضر بودم و چه بسيار كودكان را از سپاه تو يتيم كردم و چه بسيار زنان را بيوه نمودم و مانند شمشير غضبناكي گاهي با تير و گاهي با نيزه رزم مي‎كردم و هفتاد و سه تير به سوي تو رها كردم. دو تير به سپر تو فرود آمد و دو تير بر سجده‎گاهت و دوتير بر بازوي تو كه اگر جامه باز كني نشان آن ديده مي‎شود.

معاويه: آيا در جنگ جمل حاضر بودي هنگامي كه علي با عايشه، همسر محترم رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ جنگ مي‎كرد؟ راستي در جمل حق با كه بود؟

شيخ: حق با علي بود.

معاويه: مگر خداوند نفرموده بود: «اَزواجُهُ اُمَّهاتُهُم»[2] زنان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مادرهاي اين امت‎اند و پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عايشه را ام المؤمنين مي‎فرمود. پس چرا علي با عايشه جنگ كرد؟

شيخ: مگر خدا به عايشه و ديگر زنان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نفرمود: «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبرُّجَ الجَاهِلِيَّهِ الاُولَي»[3] اي زنان پيامبر! در خانه‎هايتان بمانيد و تبرّج و خودنمائي زنان زمان جاهليت را مرتكب نشويد.

ولي از بين زنان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فقط عايشه بود كه فرمان خدا را نپذيرفت و خانه را رها كرد و با عده فراواني از نامحرمان به قانون جاهليت بيرون شد و بر امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ خروج كرد.

شيخ: اي معاويه! بلكه تو همان كسي هستي كه در زبان خدا و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به «لعين» ناميده شده‎اي و مقصود از شجره ملعونه در قرآن توئي و عروق خسيسه توئي و توئي كه ظلم كردي بر نفس خود و خدايت را كفران ورزيدي

مگر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نفرموده بود: «أنتَ يا عَلِيُّ خَليفَتي عَلي نِسواني وَ طَلاقُهُن بِيَدِكَ» يا علي! تو پس از من خليفه من و سرپرست زنان من هستي و مختاري كه آنان را از طرف من (وكالتاً) طلاق دهي. با اين وجود عايشه چندين مرتبه فتنه بر پا كرد تا ون مسلمانان ريخته شود و اموال آنان پايمال گشت.

لعنت خدا بر ستمكاران. همانا عايشه ستمگر بود و او مانند زن نوح است و در آتش جهنم جاي دارد.

معاويه: از براي ما جاي سخن باقي نگذاشتي. آيا مي‎خواهي به تو جايزه بدهم. بيست شتر سرخ موي كه عسل و روغن و گندم أعلي بار شده باشند؟

شيخ: نمي‎پذيرم. معاويه: چرا؟

شيخ: براي اينكه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: يك درهم حلال بهتر از فراوان درهم حرام است.

معاويه: اي شيخ چه وقت تاريك شد روزگار امت و فرو نشست انوار رحمت؟

شيخ: وقتي كه تو امير امت شدي و عمرو بن العاص وزير امت گشت.

معاويه: اي شيخ! سريع از نزد من دور شو. اگر بار ديگر تو را در دمشق ببينم حتماً سر از بدنت جدا مي‎كنم.

شيخ: هرگز در جائي كه تو باشي من در آنجا اقامت نمي‎كنم چرا كه خداوند فرموده است: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ.»[4] به ستمكاران مايل نشويد تا از آتش دوزخ زيان نبينيد و جز به رحمت خدا ظفرمند نمي‎شويد.

پيرمرد با ايمان كه دلش از مهر علي ـ عليه السلام ـ مالامال بود نگاهي به قيافه احمقانه معاويه و اطرافيانش نمود و طريق بيت المقدس را پيش گرفت. 

 

پي نوشت ها :

 

[1] . قال له الشيخ: اَرغَمُ اللهُ اَنفَكُ وُ فَض الله فاكُ وُ لعن اللهُ امكُ و اَباكُ لِمُ لا تَقول الإمامْ العادِلِ وُ الغيث الهاطل، يعسوبْ الدين و قاتِلُ المشركينُ وُ القاسطينُ و المارِقينُ، سُيفْ اللهِ المُسلولِ، ابنُ عم الرسولِ و زوجُ البتولِ. تاجْ الفقهاء و كَنزُ الفقراء و خامِسْ اهل الغباءِ و الليثُ الغالِبِ، ابو الحُسُنينِ علي بنِ ابيطالب ـ عليه السلام ـ .

[2] . سوره احزاب/ آيه 6.

[3] . سوره احزاب/ آيه 33.

[4] . هود، 113.

 

گروه دين تبيان

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

منبع :انديشه قم/ برگرفته از  ناسخ التواريخ، جلد مربوط به امام حسن ـ عليه السلام ـ ص 124


دسته ها : متفرقه
1390/8/3 11
X